بوده مىرساند، مىگويد در نيمه شعبان با أمير المؤمنين عليه السلام بودم و عازم مكانى بود كه شب در او جا مىگرفت، و من با او بودم تا به آن موضع رسيد، و از استر فرود آمد، واستر حمحمه كردن گرفت، و گوش خود را تيز كرد، و نگاه به چيزى مىكرد، و من برخواستم و نمىدانستم كه چه عارض شده او را، پس امير المؤمنين عليه السلام سوادى ديد و فرمود شير است سوگند به خداوند كعبه، آنگاه از محراب برخواست و شمشير حمايل كرده، گام بر مىداشت بجانب شير، آنگاه صيحه زد و به شير امر فرمود كه به ايست، پس آرام شد شير و به ايستاد، اين هنگام استر استقرار يافت، آنگاه امير المؤمنين عليه السلام فرمود اى شير مگر ندانستى من ليثم، وضرغامم، وحصورم، وقسورم، وحيدرم - و اين جمله به تمامت اسماء شيرند - آنگاه گفت خدايا ناطق ساز زبان او را " فقال السبع يا امير المؤمنين، و يا خير الوصيين، و يا وارث علم النبيين، و يا مفرقا بين الحق والباطل " هفت روز است فريسه نداشتم و گرسنگى مرا ضرر رسانيده بود، و از مسافت دو فرسخ شما را ديدم نزديك شدم و با خود گفتم كه مىروم و مى بينم كه آنها را كه كيستند اگر قادر شدم فريسه من مىشوند.
امير المؤمنين فرمود اى شير مگر ندانستى كه من على پدر اشباح دوازده گانه هستم؟ پس شير سر بر زمين گذاشت و پيش روى امير المؤمنين دراز شد، و او مىفرمود چه آورده تو را اى شير تو سگ خدائى در زمين؟ عرض كرد يا امير المؤمنين گرسنگى گرسنگى، أمير المؤمنين گفت خدايا روزى بده او را به حق فذ (1) محمد و اهل بيت او ناگاه ديدم شير را كه چيزى مىخورد به هيئت بره، تا تمام