و انديشمندان و خردمندان ايشان گفت: اين ابو تراب كه خطيب بر بالاى منبر لعنش مى كند كيست؟ گفت: فكر مى كنم يكى از دزدان فتنه انگيز باشد. (1) 53 - نصربن مزاحم گويد: جوانى به سوى ياران على عليه السلام بيرون شد و اين اشعار مى خواند:
أنا ابن أرباب الملوك غسان * والدائن اليوم بدين غسان أنبأنا أقوامنا بما كان * أن عليا قتل ابن عفان (من فرزند شاهان غسان هستم و امروز مى خواهم دين غسان را پس بگيرم).
(اقوام ما حوادث را به ما خبر داده اند كه على پسر عفان (يعنى عثمان) را كشته است).
آن گاه حمله كرد و پيوسته شمشير مى زد وعلى عليه السلام را لعن مى كرد و دشنام و ناسزا مى گفت و در نكوهش او اغراق مى نمود. هاشم بن عتبه به او گفت: اين سخن دشمنى به دنبال دارد و پس از اين جنگ حسابى در كار است، پس از خدا بترس، كه تو به سوى پروردگارت باز خواهى گشت و او تو را از اين موقف و آنچه مقصود توست بازخواست خواهد كرد. جوان گفت: من از آن رو با شما مى جنگم كه رهبر شما چنان كه به من گفته اند نماز نمى خواند وشما نيز نماز نمى خوانيد، و از آن رو با شما مى جنگم كه رهبر شما خليفه ما را كشته وشما نيز او را بر اين كار يارى داده ايد! (2) 54 - ابن ابى الحديد گويد: چون حكومت ابو العباس سفاح پا گرفت ده تن از اميران شام به نزد او آمده و به خدا و طلاق زنان و سوگندهاى بيعت قسم ياد كردند كه تا هنگام كشته شدن مروان (آخرين خليفه اموى) نمى دانستند كه