بركشيدند و او را از چنگ مردم نجات دادند وعمر به همراهى و يارى افسران به قصر خود پناه برد، و از آن پس خواندن اين آيه در آخر خطبه سنت شد. و مردم پراكنده شدند در حالى كه مى گفتند: سنت تغيير يافت، سنت دگرگون شد!... (1) 51 - ابو الحسن سيد رضى رحمه الله در اشعار خود گويد:
يا ابن عبد العزيز لوبكت العين * فتى من امية لبكيتك غير أنى أقول إنك قد طبت * وإن لم يطب ولم يزك بيتك أنت نزهتنا عن السب و * القذف فلو أمكن الجزاء جزيتك ولو أنى رأيت قبرك لاستحييت * من أن أرى وما حييتك وعجيب أنى قليت بنى * مروان طرا وأننى ماقليتك دير سمعان لا أغبك غيث * خيرميت من آل مروان ميتك (اى پسر عبد العزيز، اگر بنا باشد چشمى بر جوانمردى از بنى اميه بگريد چشم من بر تو مىگريد).
(و گويم: تو مرد پاكيزه اى بودى گرچه خاندانت پاك و پاكيزه نبودند).
(تو بودى كه ما را از ناسزاگويى و دشنام پيراسته نمودى. و اگر پاداشى ممكن باشد من تو را پاداش مى دهم).
(و اگر قبر تو را ببينم از ديدن آن شرم مى كنم ولى از خود تو شرم نمى كنم).
(و شگفتا كه من همه بنى مروان را دشمن مى دارم ولى تو را دشمن نمى دارم).
(اى ديرسمعان هيچ گاه بارانت قطع مباد كه بهترين مردگان از آل مروان در دل تو نهفته است). (2) 52 - مسعودى گويد: يكى از اهل اخبار گويد كه وى به مردى از زعماى شام