را يا از دم تيغ بگذرانند يا فرارى دهند و آواره سازند و به بند كشند با آن همه فضل و زهد و عبادت و سخايى كه از آن بهره مند بودند و مردم از قبل آنان استفاده مى بردند؟!
آيا ممكن است همه افراد بشر به چنين كسى تعصب نورزند؟ و آيا دلها مى توانند اين راد مرد را دوست ندارند و از وى هوادارى نكنند و در راه عشق او آب نشوند و در راه حمايت او و تعصب نسبت به او و خشم و غضب از رنجهايى كه به او رسيده است جان نبازند؟ اين امرى است كه در سرشت آدمى نهفته و در غريزه بشر آفريده شده است، چنان كه وقتى مردم كسى را ببينند كه بر لب پرتگاه ايستاده و از آنجا در ميان آبى ژرف افتاده و شنا هم بلد نيست، به حسب طبع بشرى خود بر او سخت رحمت آورند و بسا كه گروهى خود را براى نجات او در آب افكنند و هيچ پاداشى هم اعم از مال يا تشكر يا ثواب اخروى از او چشم نداشته باشند و بسا كه برخى از آنان اصلا به آخرت هم ايمان نداشته باشند ولى طبق مهر بشرى به نجات او برخيزند، و گويا هر كدام خود را به جاى او مى گذارند و مى پندارند كه خود در حال غرق شدنند و همان گونه كه انتظار نجات خود را دارند خود نيز صرفا به جهت حس نوع دوستى به نجات كسى كه در اين حال سخت گرفتار آمده است بر مىخيزند.
و هم چنين اگر پادشاهى به مردم يكى از شهرهاى خود سخت ستم كند مردم آن شهر نسبت به يكديگر تعصب مىورزند و در صدد انتقام از آن پادشاه و دشمنى با وى بر مى آيند، و اگر در ميان آنان مردى گران قدر و جليل الشأن باشد كه پادشاه به ويژه بر او بيش از ديگران ستم كند و اموال و زمينهاى زراعتى او را بگيرد و فرزندان و خانواده اش را به قتل رساند مردم بيشتر به او روى آورده و در كنار او گرد مى آيند و هر چه بيشتر نزد او جمع مى شوند، زيرا طبيعت بشرى به ناچار و بى اختيار گرايش به چنين چيزى دارد و انسان نمى تواند از اين گرايش