كردى. پناه بر خدا! آيا به رستاخيز ايمان ندارى؟ آيا از سختگيرى حساب و باز خواست نمى ترسى؟
اى كه در ميان ما از خردمندان به شمار بودى، چگونه اين نوشيدنيها و خوراكيها را در گلو فرو مى برى در صورتى كه به خوبى مى دانى حرام مىخورى و حرام مىنوشى؟! و از پول يتيمان و تهيدستان و مؤمنان و مجاهدان كه خداوند اين اموال را در دسترسشان نهاده و به واسطه ايشان اين مرز و بوم را پاسدارى نموده كنيزها مىخرى و زنها مى گيرى! پس از خدا بترس و مال مردم را به آنان بازگردان، چنانچه برنگردانى و دست ستم به تو رسد هر آينه كيفرى دهمت كه خداوند در برابر تبهكاريت عذر مرا بپذيرد، و با اين شمشيرم - كه هر كس را با آن زدم يكسر به دوزخ رفت - گردنت را بزنم. به خدا سوگند اگر كارى كه تو كردى حسن و حسين كرده بودند بى گمان مهر از آنان مى بريدم و تا حق را از چنگشان در نمى آوردم و باطلى را كه پديده زورگويى و ستمشان باشد از بين نمى بردم قرار آشتى با ايشان نمى نهادم. به خداى جهانيان سوگند مىخورم كه خوش ندارم كه همه آن اموالى كه گرفته اى حلال من بود و آن را براى كسان خود به ارث مى نهادم. آخر اندكى آهسته بران كه گمان مى رود به پايان زندگى رسيده اى و به زودى زير انبوه خاك مدفون شوى و كارهايت همه بر تو نمودار شود در جايى كه ستمكار فرياد حسرت بردارد و تبهكار در آرزوى بازگشت به دنيا باشد ولى افسوس كه ديگر جاى گريز نيست. (1)