مى ساخت و مشتى خرما مى گرفت كه گرسنگى و نياز او را بر طرف نمى كرد، و چون مزد مى گرفت به تنهايى بر نمى داشت بلكه آن را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه هر دو گرسنه بودند مى برد و با هم مى خوردند. (1) 6 - آن حضرت در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشت مرقوم داشت: اگر مى خواستم مىتوانستم به عسل ناب و مغز گندم و لباس ديبا راه برم ولى هيهات كه مغلوب هواى نفسم شوم و حرص و آز مرا به انتخاب غذاهاى لذيذ بكشاند در حالى كه شايد در قلمرو حكومت من در يمامه و حجاز كسى باشد كه اميد قرص نانى نداشته و هرگز رنگ سيرى را نديده، يا من سير بخوابم و در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفته:
وحسبك داء ان تبيت ببطنة * وحولك اكباد تحن الى القد (همين درد تو را بس كه سير و شادمان بخوابى و در اطرافت جگرهاى تشنه مشكى آب به سر برند)!
آيا به همين دل خوش كنم كه مرا اميرمؤمنان بخوانند ولى در ناملايمات روزگار شريك آنها و يا در سختيهاى زندگى الگوى آنان نباشم؟! مرا نيافريده اند كه سرگرم خوردن لذايذ باشم چون حيوانى در آغل كه همه همش خوردن علف است. يا حيوان چرنده اى كه شغلش چيدن و خوردن آشغالهاى روى زمين و پر كردن شكمبه خود از علفهاست...
سوگند مىخورم كه چندان نفس خود را رياضت دهم كه در غذا عاشق يك قرص نان باشد اگر بر آن دست يابم و در خورش به نمك بسنده كند، و چشم خود را رها كنم كه آن قدر اشك ببارد كه آبش خشك شود و سرشكش ته كشد!
آيا همان گونه كه حيوان چرنده پس از چرا با شكم پر به پهلو بر زمين افتد و