حيوان در آغل بسته پس از سير شدن از علف در همانجا بخسبد، على هم از توشه اش بخورد و به خواب رود؟! پس چشم او روشن باد كه پس از سالهاى در از تازه از حيوانات پرسه زن و چرنده پيروى كند! (1) 7 - على عليه السلام به بازار كرباس فروشان رفت و در برابر دكان مردى شخيص و خوش چهره ايستاد و فرمود: اى مرد، آيا دو پيراهن به قيمت پنج درهم دارى؟
مرد از جا جست و گفت: آرى اى اميرمؤمنان. چون امام را شناخت امام وى را ترك گفت و رفت. در راه به جوانى رسيد و فرمود: اى جوان، آيا دو پيراهن به قيمت پنج درهم دارى؟ گفت: آرى، دو لباس دارم يكى از ديگرى بهتر، يكى سه درهم و ديگرى دو درهم. فرمود: هر دو را بياور، و فرمود: اى قنبر، آن پيراهن سه درهمى را بردار. گفت: اى اميرمؤمنان، آن به شما زيبنده تر است زيرا منبر مى رويد و براى مردم سخنرانى مى كنيد. فرمود: اى قنبر، تو جوانى و داراى شور و نشاط جوانى هستى، و من از خدايم شرم دارم كه بر تو برترى جويم، زيرا از رسول خدا صلى الله عليه و سلم شنيدم كه مى فرمود: (به زيردستان خود از آنچه خود مى پوشيد بپوشانيد و از آنچه خود مىخوريد بخورانيد). آن گاه پيراهن دو درهمى را پوشيد و دست خود را در از كرد و آستين لباس را كشيد و از سر انگشتان حضرتش اضافه آمد. فرمود: اى جوان، اين زيادى را ببر. جوان اضافى آستين را بريد و گفت: اى پير مرد، جلو بيا تا آن را سردوزى كنم، فرمود: آن را همان طور رها كن كه مطلب (فرا رسيدن مرگ) سريع تر از اينها است. (2) 8 - ابن شهر آشوب گويد: چون پيراهن را پوشيد آستين لباس را كشيد و