مى خواند، و در رسيدن به كمالات به هيچ حدى متوقف نيست، و به هر مرتبه از علم و قدرت نايل شود، تشنهء مرتبهء بالاتر است، و انبيا را براى تربيت اين فطرت فرستاده، تا او را به مبدأ كمال نامتناهى هدايت كنند، و اگر زندگى محدود به عمر آدمى در اين جهان بود، وجود چنين فطرتى لغو و بعثت انبيا براى هدايت اين فطرت عبث بود.
پس حكمت خداوند ايجاب مى كند كه زندگى انسان به حيات مادى و حيوانى ختم نشود، و حيات انسان براى وصول به كمال مقصود از خلقت ادامه پيدا كند. (أفحسبتم أنما خلقنكم عبثا وأنكم إلينا لا ترجعون). (1) 3 - فطرت هر انسانى حكم مى كند كه بايد حق هر صاحب حقى به او داده شود، و داد هر مظلومى از ظالم گرفته شود، و همين فطرت بشر را با هر مسلك و آيينى به تشكيل دستگاه هاى قضايى و محكمه هاى عدل و انصاف وامى دارد.
و از طرفى روشن است در اين زندگى بسيارى از ستمگران بر اريكهء عزت و اقتدار زندگى را سپرى مى كنند و ستمكشان در زير تازيانه و شكنجهء ستمگران جان مى دهند، حكمت و عدل و عزت و رحمت خداوند ايجاب مى كند كه داد آن مظلومان از آن ظالمان گرفته شود (ولا تحسبن الله غفلا عما يعمل الظلمون إنما يؤخرهم ليوم تشخص فيه الابصر). (2) 4 - حكمت خداوند متعال اقتضا مى كند وسيلهء رسيدن انسان را به غرض از خلقت وثمره ء وجودش فراهم كند، و آن ميسر نيست مگر به امر به آنچه موجب سعادت اوست، و نهى از آنچه موجب شقاوت اوست، و اجراى دستورات الهى با آن كه مخالف هوى و هوس سركش آدمى است ميسر نيست مگر به خوف و رجاء، و اين دو محقق نمى شود مگر به بشارت و انذار،