ومن يكرههن " يريد في الجاهلية " فان الله من بعد اكراههن غفور رحيم " (33 24) يريد في الاسلام.
و در (مروج الذهب) (1) است كه اين سميه از ذوات الاعلام بود ضريبه بحارث ابن كلده ميداد، و در طائف در محله كه موسوم بحارة البغايا منزل داشت يك روز ابو سفيان بجانب ابو مريم سلولى كه خمارى بود شتافت و مست شد، و از او زانيه خواست، ابو مريم گفت جز سميه كسى نيست، ابوسفيان گفت بيار اگر چند زير بغلهاى نتن دارد، و پستان بلند، و از اين كلمه معلوم مىشود كه قبل از او باز ديده بود او را، و بعد از فراغ گفت پرسيدم چگونه بود؟ جواب داد اگر استرخاى ثدى ونتن نكهت نداشت عيبى نبود، وسميه زياد را در سال اول هجرت بر فراش عبيد بزاد، و او معروف بود به زياد بن عبيد، وابن امه، وابن ابيه، وابن سميه، و چون اندكى رشد كرد كاتب ابو موسى اشعرى شد، وعمر او را بكارى امر كرد، و نيكو قيام به آن عمل نمود يك روز در مسجد بيامد و خطبه ادا كرد كه بغايت معجب بود، عمرو عاص گفت اگر اين جوان قرشى بود شايسته رياست بود، ابو سفيان گفت سوگند با خداى من مىشناسم كه او را در رحم مادرش گذاشت، با وى گفتند كه بود؟ گفت: من، اين ببود تا امير المؤمنين عليه السلام بخلافت بنشست، و زياد به جهت اينكه به ظاهر كارى ناشايسته نكرده بود و به كفايت وفطانت ممتاز بود از قبل آن حضرت حكمران حدود فارس شد، و معاويه هر چه خواست او را فريب دهد نتوانست، و زياد بعد از نوشتن معاويه به او، خطبه كرد و گفت: " اتعجب من ابن آكلة الاكباد وراس النفاق يخوفنى بقصده اياى " و در " آن خطبه ثناى بليغ بر أمير المؤمنين عليه السلام كرد، و آن جناب منشورى بوى كرد، و از فريب معاويه او را بيم داد، و او ثابت قدم بماند تا خلافت آن جناب منقضى شد آنگاه معاويه شبكه ابليسى بگشود، و خباثت فطريه ودنائت مولد مدد كرد،