فرست). و فرموده: وقالت اليهود يدالله مغلولة، غلت ايديهم ولعنوا بما قالوا (1) (و يهود گفتند: دست خدا بسته است، دست خودشان بسته است و بدين گفتارشان مورد لعنت قرار گرفتند). با توجه به اين آيات چگونه كسى مى تواند بگويد كه خداوند (در روز قيامت) به مكلف نمى گويد: چرا لعن نكردى؟ آيا چنين گوينده اى نمى داند كه خداوند امر به دوستى با دوستانش و دشمنى با دشمنانش نموده، و همان گونه كه از تولى و دوستى مىپرسد از تبرى و دشمنى هم سؤال مى كند؟! آيا نمى بينى كه وقتى يك يهودى مسلمان شود از او مى خواهند و به او گويند كه كلمه شهادتين را بر زبان جارى كن، آن گاه بگو: از هر دينى مخالف با دين اسلام بيزارم. و او ناگزير بايد بيزارى بجويد، زيرا عمل بدان سبب كامل مى گردد؟! آيا اين گوينده اين شعر را نشنيده كه گويد:
تود عدوى ثم تزعم اننى * صديقك، ان الرأى عنك لعازب (با دشمنم دوستى مى كنى و باز هم مرا دوست پندارى! بى شك رأى درست از تو به دور مانده است).
بنابر اين دوستى با دشمن در واقع بيرون شدن از دوستى با دوست است، و چون دوستى از ميان رفت جز دشمنى باقى نخواهد ماند، زيرا انسان نمى تواند در حد متوسطى با دشمنان و عاصيان خداوند قرار داشته باشد كه نه با آنها دوستى كند و نه از آنها بيزارى جويد، و اجماع مسلمانان بر نفى اين واسطه قائم است.
اما اين كه گفت: (اگر به جاى لعنت بگويد: استغفر الله، براى او بهتر است)، بايد دانست كه اگر كسى استغفار كند بدون آن كه (در جاى خود) لعنت فرستد و يا اعتقاد به وجوب لعن نداشته باشد استغفارش سودى به حال او نخواهد داشت و مقبول نخواهد افتاد. زيرا چنين كسى نسبت به خداوند عاصى بوده و در