كه شيرش سنگين تر است پسر از آن او است. (1) 10 - شيخ مفيد رحمه الله روايت نموده: در زمان عمر دو زن درباره كودكى دعوا كردند و هر كدام بدون داشتن شاهد مدعى بود كودك از آن او است و شخص ديگرى هم در اين دعوا مدعى نبود. حكم مسأله بر عمر پوشيده ماند و به اميرمؤمنان عليه السلام پناه برد، امام عليه السلام آن دو زن را خواست و پند و اندرز داد اما سودى نكرد و به دعواى خود ادامه دادند، على عليه السلام فرمود: اره اى بياوريد، زنان گفتند: مى خواهى چه كنى؟ فرمود: كودك را دو نيم مى كنم و هر كدام شما را نيمى از آن مى دهم. يكى از زنها ساكت ماند و ديگرى گفت: اى ابا الحسن، تو را به خدا چنين نكن، حال كه چنين است من كودك را به اين زن مى دهم. امام عليه السلام تكبير گفت و فرمود: اين كودك فرزند توست نه آن زن، و اگر فرزند او بود به حال او دل مىسوزاند. در اين حال آن زن ديگر اعتراف كرد كه حق با اين زن است و كودك از آن او است. (2) 11 - امام باقر عليه السلام فرمود: در زمان اميرمؤمنان عليه السلام مردى از دنيا رفت و يك پسر و يك غلام از خود به جاى گذارد و هر كدام از آنها مدعى شد كه وى فرزند او است و ديگرى غلام است. دعوا نزد اميرمؤمنان عليه السلام بردند، امام عليه السلام دستور داد و سوراخ در ديوار مسجد ايجاد كردند و به هر كدام فرمود كه سرش را داخل سوراخ كند. سپس فرمود: اى قنبر، شمشير را بكش. ولى اشاره كرد كه دستورم را اجرا نكن. سپس فرمود: گردن غلام را بزن. غلام فورا سر خود را دزديد. اميرمؤمنان عليه السلام او را گرفت و به ديگرى فرمود: تو فرزند هستى، و من اين را آزاد نموده و مولاى تو مى سازم. (3)
(٨١٨)