دانست؟ گفت: حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: (اى على، امامت در فرزند بزرگتر توست تا زمانى كه داراى عيبى نباشد)، و چون مى بينيم كه امام صادق عليه السلام به فرزند بزرگتر و كوچكتر وصيت كرده پى مى بريم كه بدين وسيله عيب پسر بزرگتر را بيان داشته و نص بر پسر كوچكتر نموده است، پس به نزد موسى برو كه او صاحب اين امر است.
ابو جعفر گويد: پس با امير مؤمنان عليه السلام وداع كردم و با ابوحمزه نيز وداع كرد به سوى مدينه رهسپار شدم. بارو بنه خود را به يكى از كاروانسراها بردم و به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفته زيارت كردم و نماز خواندم و بيرون شدم. از اهل مدينه پرسيدم: جعفر بن محمد به چه كسى وصيت كرده است؟ گفتند: به فرزندش عبد الله افطح. گفتم: او فتوا مى دهد؟ گفتند: آرى. به سوى او حركت كردم، به در خانه رسيدم، در آنجا خدمتكارانى ديدم كه بر در خانه امير شهر آن اندازه خدمتكار نبود. اين را ناپسند دانستم ولى با خود گفتم: نبايد درباره امام چون و چرا كرد. اجازه خواستم، غلام داخل شد و بيرون آمد و پرسيد: از كجا مى آيى؟
من باورم نشد و با خود گفتم: به خدا سوگند كه اين صاحب من نيست. باز گفتم:
شايد تقيه مى كند. به غلام گفتم: بگو: فلان شخص خراسانى است. وى رفت و آمد و به من اجازه ورود داد. داخل شدم، او را در بالاى مجلس ديدم كه بر روى تخت بزرگى نشسته و خدمتكارانى چند در برابر او ايستاده اند. گفتم: اين ديگر بزرگتر است! مگر امام روى تخت مى نشيند؟! باز گفتم: اين هم فضولى است كه نيازى به آن نيست، امام هر كار بخواهد مى كند. پس بر او سلام كردم، وى مرا به خود نزديك ساخت و با من دست داد و مرا نزديك خود نشاند و سؤالاتى چند به اصرار از من نمود، آن گاه گفت: براى چه آمده اى؟ گفتم: براى پرسيدن چند مسأله و مى خواهم به حج بروم. گفت: هر چه خواهى بپرس.
گفتم: در دويست درهم چقدر زكات است؟ گفت: پنج درهم.