وضاق القوم ذرعا من نباها * فأنت لها أباحفص أمين لأنك قد حويت العلم طرا * وأحكمك التجارب والشؤون وخلفك الأله على البرايا * فحضك فيهم الحظ الثمين (اگر روزى مشكلات وارد شوند و بزرگان در فهم آن حيران مانده، و مردم از فهم آن ناتوان گردند تو - اى اباحفص - حلال آن مشكلات خواهى بود، زيرا تو بر همه جوانب علم دست يافته اى و تجربه ها و كارها تو را به مقام حكمت رسانده اند. و خداوند تو را بر آفريدگان خليفه ساخته، بنابر اين بهره تو در ميان آنان بهره گران سنگ و ارزشمندى است).
عمر بن عبد العزيز، بنى هاشم وبنى اميه وطوايف قريش را گرد آورد، آن گاه به پدر آن زن گفت: اى پير مرد، تو چه مى گويى؟ گفت: اى اميرمؤمنان، من دختر خود را به همسرى اين مرد در آوردم و او را با بهترين جهازيه اى كه در شأن امثال او است به خانه او فرستادم، تا چون هنگام خير و صلاحى كه از او اميد مى داشتم فرا رسيد سوگند دروغ به طلاق او خورد و با اين حال مى خواهد به همسرى او باقى بماند!
عمر بن عبد العزيز گفت: اى پير مرد، شايد او همسرش را طلاق نداده است، بگو بدانم او چگونه سوگند خورده است؟ گفت: سبحان الله! شكسته شدن و دروغ بودن سوگندى كه او خورده روشن تر از آن است كه در دل من با اين سن و دانشى كه دارم كمترين ترديدى باقى نهد، با او سوگند ياد كرده كه على بهترين افراد اين امت است و اگر نه همسرش سه طلاقه باشد.
عمر رو به شوهر كرد و گفت: تو چه مى گويى؟ آيا اين چنين طلاق داد ه اى؟
گفت: آرى. در اين حال مجلس از جا كنده شد و بنى اميه همه نگاه مى كردند ولى كسى دم نمى زد و همگى به چهره عمر مى نگريستند. عمر لختى سر به زير