حقيقت حمل وجود تخصص است نه تخصيص، و اين حق و تحقيق است، و در موضع خود ما مفصلا تقرير كرده ايم، و هم چنين است در اين مسألة كه اينجا فعل شئ بشئ نيست، بلكه فعل الشئ است، و فرق نيست ما بين " فعلت الضرب " و " جعلت الاساس " أي خلقته وفعلته واوجدته، و اين سخن اگر چه بر ظاهريين از نحاة و بى نظران سخت مشكل آيد ولى أهل تحقيق بعد از تأمل چندان بعيد نشمارند، چنانچه زمخشرى كه استاد فن و بلاغت ومؤسس فهم معانى الفاظ است بدين ملتزم شده و اشاره كرده است، ولى جواب اين اشكال بر وجه تحقيق عربيت و مناسب مذاق حكمت آن است كه در جميع اين موارد اين الفاظ مفعول به باشد با التزام به همين تقرير كه در فوق كرديم، چه هر ماهيت را با قطع نظر از وجود توان اعتبار كرد، وباين ملاحظه لوازمى دارد كه آنها را لوازم ماهيت گويند.
و در اين اعتبار خود اجزائى دارد كه متألف وملتئم از آنها است، و به اين لحاظ تقرر ماهوى حاصل مىشود، چنانچه مثلث مثلا ماهيتى دارد كه متألف از سطح و خط است كه دو ضلع و يك وتر او باشد، و بعد از اين ملاحظه وجود عارض او مىشود، و اين عروض در عقل مسلم كل است، خواه قائل به اصالت ماهيت باشند، و خواه قائل به اصالت وجود، چه فرق بين اين دو مذهب بحسب اعتباريت واصليت در خارج ونشأة ترتب آثار است نه در لحاظ عقلى و اعتبار ذهنى، ومركوز در اذهان عرفيه وملحوظ در اوضاع لغويه اين معنى است، و به اين ملاحظه احراز موضوع در استصحاب حيوة ووجود مىكنند، چنانچه در فن اصول فقه تقرير داشتهايم، بلكه بالاتر از اين مىتوان گفت كه اوهام عوام واذهان عرف منطبق بر مذهب جعل انصاف است.
بالجمله به اين ملاحظه گفتيم در مثل " خلق " و " أوجد " وأشباه اينها ماهيت