يكى آنكه فاطمه اسم فاعل به معنى مفعول باشد مثل ماء دافق و " عيشة راضية " (21 / 69) و اين به غايت بعيد است، چه در امثله مذكوره هم محمول بر مجاز در اسناد است، چنانچه علماء بيان متعرض شده اند، و غالبا اين گونه احتمالات از قشريين نحات كه از نيل لباب لطايف عربيت و درك صفوة بدايع كلام محروم اند صادر مىشود.
ديگر اينكه فطم هم لازم باشد ومتعدى، و اين احتمال را فاضل محدث مجلسى قدس سره با احتمال اول ذكر فرموده، و اين احتمال را از عبارت (قاموس) استظهار كرده كه گفته " أفطم السخلة حان ان تفطم، فاذا فطمت فهى فاطم ومفطومة وفطيم " انتهى.
ودلالت اين عبارت بر استعمال بر وجه لزوم ممنوع است، بلكه ظاهر او - بر فرض صحت نقل - شاهد احتمال اول است كه از قبيل سركاتم، و مكان عامر باشد، كه بى نظران از اهل نحو او را فاعل بمعنى مفعول دانستهاند، و بر مشرب تحقيق هر يك به اعتبارى بر معنى خود باقيند، مثلا سركاتم معنى او اين است كه سرى است كه از بس استعداد كتمان او بايد داشت گويا خودش كاتم خود است، و همچنين است سخله كه بزرگ شود، چون آن وقت خودش هم در معرض دورى از مادرش است گويا او خود را از شير باز مىدارد و به اين ملاحظه او را فاطم مىگويند.
ومبعد اين احتمال اين است كه احدى از لغويين چندان كه فحص كرديم تصريح يا اشاره به استعمال بر وجه لزوم نكرده اند، و طريقه (قاموس) بر اين است كه در اين موارد " لازم متعد " يا " يتعدى ويلزم " بگويد.
و هم در اخبار بر خلاف اين احتمال و احتمال سابق تنصيص و تصريح شده