سند به ابن عباس مىرساند كه چون خداى تعالى آدم را آفريد و دميد در او از روح خود عطسهاى كرد خداى الهامش كرد كه بگويد: الحمد لله رب العالمين، آنگاه خداى به او فرمود يرحمك ربك، آنگاه چون سجده كردند ملائكه براى او به خود باليد، و گفت اى پروردگار آيا خلقى آفريدى كه محبوب تر از من باشد بسوى تو؟ جوابى نشنيد، ثانيا سؤال كرد هم جوابى نشنيد، ثالثا سؤال كرد خداى عز وجل گفت بلى، و اگر ايشان نبودند تو را نمى آفريدم، گفت خدايا بنما ايشان را به من خداى تعالى وحى رساند به ملائكه حجب، كه برداريد حجابها را، چون رفع حجب كردند، ناگاه آدم پنج شبح ديد كه در جلو عرشند، گفت خدايا اينان كيانند؟ خداى گفت اى آدم اين محمد نبى من است، و اين على امير المؤمنين است كه پسر عم پيغمبر من و وصى اوست، و اين فاطمه دختر پيغمبر من است، و اين حسن و حسين است كه پسران على و فرزندان پيغمبر منند، آنگاه فرمود اى آدم اينها اولاد تواند، آدم فرحناك شد، و چون ترك اولى كرد، گفت: " يا رب أسألك بمحمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين لما غفرت لى " و خداى بيامرزيد او را بواسطه اين كار، و اينست كه خداى فرمايد " فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه " و چون به زمين هبوط كرد انگشترى صياغت كرد و نقش كرد بر او رسول الله، امير المؤمنين، وآدم را ابو محمد كنيه مىكنند.
(١٧٩)