13 - اسحاق بن عمار صيرفى گويد: به امام كاظم عليه السلام گفتم: فدايت شوم، درباره آن دو منافق برايم سخنى گوييد كه من از پدرتان درباره آنها سخنانى چند شنيده ام. فرمود: اى اسحاق، اولى به منزله گوساله و دومى به منزله سامرى است.
گفتم: فدايت شوم، درباره آنها بيشتر بفرما. فرمود: به خدا سوگند كه آن دو بودند كه مردم را در نصرانيت و يهوديت و مجوسيت نگاه داشتند (و مانع گرايش آنها به اسلام شدند)، خدايشان نيامرزد.
گفتم: فدايت شوم، بيشتر بفرما. فرمود: سه دسته اند كه خداوند به آنان نظر رحمت نمى كند و آنان را (از گناهان) پاكيزه نمى سازد و عذابى دردناك دارند.
گفتم: فدايت شوم، آنها كيانند؟ فرمود: مردى كه امامى را كه از سوى خدا منصوب نشده به امامت شناسد، و مردى كه در امامى كه از سوى خدا منصوب شده طعنه زند، و مردى كه پندارد اين دو كس (يا آن دو تن نامبرده) از اسلام بهره اى دارند.
گفتم: فدايت شوم، بيشتر بفرما. فرمود: اى اسحاق، براى من فرقى ندارد كه آيه محكمى از كتاب خدا را بيندازم، يا نبوت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را انكار كنم، يا پندارم كه خدايى در آسمان نيست، يا آن كه كسى را بر على بن ابى طالب عليه السلام مقدم بدارم.
گفتم: فدايت شوم، بيشتر بفرما. فرمود: اى اسحاق در دوزخ و اديى است به نام سقر كه از روزى كه خدايش آفريده شراره اى نكشيده، اگر خداوند به آن اجازه شراره كشيدن به قدر سوراخ سوزنى دهد شعله اش همه مردم روى زمين را بسوزاند، و دوزخيان از گرما و بوى گند و تعفن اين وادى و عذابهايى كه خداوند براى اهل آن فراهم كرده پناه مى جويند، و در آن وادى كوهى است كه همه اهل آن وادى از آن كوه و بوى گند و تعفن آن و عذابهايى كه خداوند براى اهل آن فراهم كرده پناه مى جويند، و در آن كوه دره اى است كه همه اهل آن كوه از گرما و بوى گند و تعفن آن و عذابهايى كه خداوند براى اهل آن فراهم كرده پناه