مى تراشيدند تا مطلب را بر مردم مشتبه سازند. (1) از ابو حنيفه نقل است كه گفت: من با امام صادق عليه السلام (بن جعفر) در هر گفتار وى مخالفت كردم جز آن كه نمى دانم در ركوع و سجود چشمان خود را مى بندد يا باز مى گذارد. (2) روى همين جهت است كه مخالفت با عامه از مرجحات روايات است. شيخ انصارى رحمه الله گويد: دوم از مرجحات آن است كه رشد و راه درست در خلاف آنان است چنان كه در روايات چندى بدان تصريح گرديده است. در روايت على بن اسباط آمده: به حضرت رضا عليه السلام گفتم: مسأله اى پيش مى آيد كه ناچار بايد حكم آن را بدانم ولى در شهرى كه هستم از دوستان شما كسى نيست كه از او بپرسم. فرمود: نزد فقيه آن شهر برو و از وى بپرس، و چون فتوا داد خلاف آن را عمل كن، زيرا حق در اين مخالفت است.
و در حديث مرسل داود بن حصين (از امام صادق عليه السلام) وارد است كه فرمود:
هر كه با ما موافق است با دشمن ما مخالفت مى ورزد، و هر كه در گفتار و عملى با دشمن ما موافق باشد از ما نيست و ما هم از او نيستيم.
و در روايت حسين بن خالد است كه: شيعيان ما تسليم امر ما هستند، و به قول ما عمل مى كنند، و با دشمنان ما مخالفت مىورزند، هر كه چنين نباشد از ما نيست، و حال آنان حال يهود است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره آنان دستور رسيده كه: تا مىتوانيد با آنان مخالفت ورزيد. (3) محمود بن عمر زمخشرى كه او را جار الله (همسايه خدا، پناهنده به خدا) خوانند بنگر كه چگونه بر امام على عليه السلام جور نموده و از راه راست منحرف