هم با او به گور رفت).
امام على عليه السلام اين سيره پسنديده را از پيامبر و رهبر خود صلى الله عليه و آله و سلم فرا گرفته بود، چرا كه در خبر وارد است (1) كه اميرمؤمنان عليه السلام به ابن اعبد فرمود: (آيا تو را از داستان خود و فاطمه دخت گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم - كه محبوبترين افراد خانواده در نزد آن حضرت و من بود - خبر ندهم؟ گفت: چرا، فرمود: فاطمه آن قدر آسيا گردانيد تا دستش پينه بست و با مشك آب كشيد كه اثر بند مشك بر گردنش نمايان شد و خانه را روبيد تا جامه هايش غبار گرفت. زمانى اسيرانى چند براى پيامبر صلى الله عليه و سلم آوردند، من به فاطمه گفتم: خوب است نزد پدرت روى و از او خادمى بخواهى. فاطمه خدمت پيامبر رفت ديد حضرت با گروهى سرگرم صحبت است (يا جوانانى چند در نزد او هستند) و بازگشت، فرداى آن روز پيامبر نزد فاطمه آمد و فرمود: با من چه كار داشتى؟ فاطمه ساكت ماند، من گفتم:
اى رسول خدا، من مى گويم: فاطمه آن قدر آسيا گردانيده و مشك به دوش كشيده كه دستش پينه بسته و اثر بند مشك در گردنش نمايان گرديده است، چون تعدادى اسير براى شما آوردند من به او گفتم كه خدمت شما برسد و از شما خادمى بخواهد تا او بار اين مشكلات را بردارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى فاطمه، از خدا پروا كن و واجبات الهى خود را به جاى آر و به كارهاى خانواده ات پرداز، و چون به بستر رفتى سى و سه بار سبحان الله و سى و سه بار الحمد لله و سى و چهار بار الله اكبر كه مجموعا صد بار مى شود بگو، كه اين براى تو از خدمتكار بهتر است. فاطمه گفت: از خدا و رسولش راضى هستم). و در روايت ديگرى وارد است كه (پيامبر خادمى براى او