در آورده بود تا به ناچار صاعى از گندم شما از من خواست (1) و كودكانش را ديدم با موهاى ژوليده و رنگهاى پريده از شدت فقر، گويى چهره هاشان را با نيل سياه كرده بودند، و مكرر به من مراجعه كرد و با اصرار از من تقاضا كرد، من به سخنان او گوش دادم و او پنداشت كه من دينم را به او مىفروشم و از راه خود جدا شده اختيار خود را به او مى سپارم، اما من آتشى داغ نموده و آن را نزديك بدن او بردم تا عبرت بگيرد، ناگهان بسان بيمارى دردمند فرياد زد و نزديك بود كه از ميله داغ شده بسوزد، به او گفتم: اى عقيل، مادران به عزايت نشينند، آيا از آهنى كه يك انسان به شوخى داغ نموده ناله بر مى آورى اما مرا به سوى آتشى مىكشانى كه خداى جبار از روى خشم خود افروخته است؟! آيا تو از آزار بنالى و من از آذر ننالم؟! (2) آرى اين چنين بود سختگيرى آن حضرت در امور الهى و امانت دارى او نسبت به امانتى كه خداوند به واليان سپرده است. بى شك اين روش بر هر انسانى كه تنها در گفتار از عدالت دم مى زند و در عمل سر و كارى با عدالت ندارد گران خواهد آمد، زيرا ميدان عدالت در تعريف زبانى بسى گسترده و در ميدان عمل و رعايت انصاف بسى تنگ است، آن حضرت اين گونه عمل كرد تا همه مردم به ويژه زمامداران و قاضيان را بياموزد كه در پياده كردن عدالت و رعايت تساوى در ميان مردم بر اين طريق حركت كنند و به راه او روند تا هيچ دور و نزديك و كوچك و بزرگى را ناديده نگيرند.
صلى الاله على جسم تضمنه * قبر فأصبح فيه العدل مدفونا (درود خدا بر آن بدن مباركى كه گورش در آغوش گرفت و عدل و دادگرى