روح احكام متعالى اسلام را مسموم و هلاك نمودند و هم از اسلام پيكر مرده اى ساختند كه با داشتن همه اعضا و جوارح قادر به انجام هيچ گونه كار و حركتى نباشد. و غم انگيزتر آن كه دست تواناى مصلح و معلم و مبين شريعت را از مسند هدايت در موضع خلافت كوتاه نمودند تا بتوانند خود با همه سياهى و تباهى بر كرسى امارت تكيه زنند.
از اين رو سيماى شمس منير خليفة اللهى حضرت مولى الكونين از ستم سقيفه مشؤوم در هاله اى از مظلوميت قرار گرفت و حضرتش، معصومانه به انزوا كشانيده شد. غربتى آنچنان غم فزا كه حديث قلب مغموم، به دل چاه مى فرمود و حرمان اين كوتاهى دستها و بعد انسانها از آن منبع فيض يزدانى، كنون و تا وقت ظهور ممتد است.
سخن گفتن از مقام عظماى حجت مطلقه الهى، احدى را نسزد به قسمى كه رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: (تو را نشناخت احدى، مگر خدا و من. و اگر نبود كه درباره ات همچون عيسى عليه السلام غلو مى نمودند حديثى در فضل و منقبت تو مى گفتم كه مردمان با شنيدن آن خاك قدومت را به جهت شفا و تبرك ببرند و توتياى ديدگان خود كنند.) ولى به مقتضاى:
آب دريا را اگر نتوان كشيد * پس به قدر تشنگى بايد چشيد زهى سعادت و افتخار تا از اين پهن دشت عظيم و اقيانوس فياض و بى منتهى سرانگشتى تر شود، هر چند كه اين عقيده در باور است كه:
حديث فضل تو را آب بحر كافى نيست * كه تر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم و با توجه به گستردگى فوق تصور و خارج از وهم و خيال شخصيت والاى امير مؤمنان حضرت على عليه السلام - كه نمونه كوچكى از آن در كتاب المناقب جلوه گر است با آن كه مؤلف آن (محمد بن شهر آشوب مازندرانى) هنگام تأليف، نزديك به 1000 كتاب به نام مناقب در كتاب خانه خود داشته است و اين نمونه، مشتى از هزاران هزار خروار است - در حيطه وسع محدود اين كتاب مى توان مناقب بى پايان آن امام همام را در سه بخش كلى برشمرد:
1 - يك بخش مربوط است به نصوصى كه درباره خلافت و امامت آن حضرت وارد شده و در خلال آن از فضايل بى شمار آن امام سخن به ميان آمده، نظير حديث برادرى، حديث نصرت، حديث ولايت، حديث و صايت، حديث منزلت، حديث ثقلين، حديث سفينه و...
2 - بخش ديگر درباره فضايل شخصى و خصائل ذاتى و كمالات روحى و علو مرتبت آن