كسره ميم به معناى جلب كردن و فراهم آوردن طعام است، و پاسخ اين اشكال كه مبدأ اشتقاق امير با مير يكى نيست از چند وجه است:
الف) اين كه قلب صورت گرفته باشد (جا به جايى حروف يا تغيير بعضى به بعض ديگر)، و اين به چند جهت درست نيست و آن جهات روشن است.
ب) آن كه امير فعل مضارع به صيغه متكلم باشد، و آن حضرت اين جمله را مى فرموده (أمير المؤمنين = مؤمنان را آذوقه مى دهم) سپس علم بالغلبه شده و به صورت اسم در آمده و حضرتش بدين نام مشهور گشته است، مانند تأبط شرا كه جمله اى است كه نام شخصى شده است.
ج) مراد آن است كه اميران دنيا را از آن رو امير گويند كه به پندار خودشان عهده دار تهيه خوراك و آذوقه و ما يحتاج مردم در امر معاش آنهايند، وعلى عليه السلام هم امير مؤمنان است و امارتش در امرى بزرگتر از امور فوق است، زيرا به آنان خوراكى مى رساند كه موجب حيات ابدى و نيروى روحانى آنهاست گر چه با ساير اميران در مورد مير جسمانى نيز شريك است، و اين بهترين وجه است). (1) توضيح اين كه در كلمه (قلب) صورت گرفته باشد، درست نيست، زيرا اولا قلب خلاف قاعده ادبى است. ثانيا اگر عين الفعل مير (ياء) به فاء الفعل انتقال يافته باشد مى شود يمر، و زن فعيل آن مى شود: يمير، و روشن است كه مقصود ما حاصل نمى شود زيرا يمير غير از امير است. و اگر منظور از قلب، قلب جوهرى يعنى ابدال باشد، باز هم درست نيست، زيرا دليلى براى اين قلب وجود ندارد.
و اين كه امير فعل مضارع باشد گر چه از وجه اول به واقع نزديكتر است اما باز هم درست نيست، زيرا اگر فعلى به صورت اسم در آمد، بر اساس حكايت