اصلاب پاك و ارحام پاكيزه منتقل ساخت، و به هيچ صلبى در نيامدم جز آن كه على با من بود، و پيوسته چنين بوديم تا خداوند مرا به بهترين رحم يعنى آمنه و على را به بهترين رحم يعنى فاطمه دختر اسد سپرد.
در زمان ما مرد زاهد و عابدى بود به نام (مبرم) كه دويست و هفتاد سال به پرستش خدا سرگرم بود و در طول اين مدت يك حاجت از خدا نخواسته بود، خداوند ابو طالب را به نزد او فرستاد. همين كه چشم مبرم به وى افتاد برخاست، سر او را بوسه داد و او را نزد خويش نشانيد و گفت: تو كيستى؟ گفت: مردى از تهامه ام. مبرم گفت: از كدام تيره تهامه؟ گفت: از بنى هاشم. مرد عابد دوباره برجست و بار دوم سر او را بوسه داد و گفت: اى فلانى، خداوند على اعلى به من الهامى كرده است، ابو طالب گفت: چه الهامى؟ گفت: فرزندى از تو متولد مى شود كه ولى خداى بزرگ است.
چون شب ميلاد على فرا رسيد زمين روشن شد وابوطالب بيرون آمد در حالى كه مى گفت: اى مردم، ولى خدا در كعبه به دنيا آمد. (1) 18 - عبد الله بن مسعود رضى الله عنه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون خداوند آدم را بيافريد از روح خود در او دميد، آدم عطسه اى كرد و گفت: (الحمد لله).
خداوند به او وحى كرد: اى آدم، مرا ستايش كردى اى بنده من، به عزت و جلالم سوگند اگر نبودند آن دو بنده اى كه آهنگ آفرينش آنها را دارم تو را در دنيا نمى آفريدم. گفت: خدايا آنان از صلب من خواهند بود؟ فرمود: آرى، اى آدم سربردار و بنگر. آدم سرداشت ديد كه بر عرش نوشته: (معبودى جز الله نيست، محمد رسول خدا پيامبر رحمت است، على ولى خدا برپا دارنده حجت خدا بر بندگان او است، هر كه حق او را شناخت پاك و پاكيزه است، و