واعلم أنه وقع بين المولى عبد الله بن الحسين التستري وبين السيد الداماد مشاجرة علمية، فكتب السيد الداماد إليه هكذا:
جوابست اين نه جنكست " رحم الله امرأ عرف قدره ولم يتعد طوره " نهايت مرتبه بي حيائيست كه نفوس معطله وهويات هيولائيه در برابر عقول مقدسه وجواهر قادسه، به لاف وكزاف ودعواى بي معنى برخيزند، اين قدر شعور بايد داشت كه سخن من فهميدن، هنر است، نه با من جدل كردن وبحث نام نهادن؛ چه معين است كه ادراك مراتب عاليه وبلوغ به مطالب دقيقه، كار هر قاصر المدركى وپيشه هر قليل البضاعتى نيست.
فلا محاله مجادله با من در مقامات علمية از بابت قصور طبيعت خواهد بود، نه از بابت خفت طبع، مشتى خفاش منش كه احساس محسوسات را عرش المعرفة دانش پندارند وأقصى الكمال هنر شمرند با زمره ملكوتيين كه مسير آفتاب تعلقشان بر مدار أنوار عالم قدسي باشد، لاف تكافؤ زنند ودعواى مخاصمت كنند، روا نبود ودر خور نيفتد وليكن مشاكست وهم وعقل ومعارضه باطل با حق وكشاكش ظلمت با نور، منكريست نه حادث وبدعتيست نه امروزى، وإلى الله المشتكى، والسلام على من اتبع الهدى.
وإذا أتتك مذمتي من ناقص * فهي الشهادة لي بأني كامل (1) خاقانى آن كسان كه طريق تو مى روند * زاغند زاغ را روش كبك از أو رواست گيرم كه مار چوبه كند تن بشكل مار * كو زهر بهر دشمن وكو مهره بهر دوست