(1891) دخترى كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است، يعنى مصلحت خود را تشخيص مىدهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد بنا بر احتياط تكليفا بايد از پدر يا جد پدرى خود اجازه بگيرد، ولى در غير باكره در صورتى كه بكارتش به سبب شوهر كردن از بين رفته باشد، اجازه پدر و جد پدرى لازم نيست.
(1892) اگر پدر و جد پدرى غايب باشند، به طورى كه نشود از آنان اذن گرفت و ازدواج براى دختر لازم باشد، يا در ازدواج نكردن ضرر يا حرج (يعنى مشقت شديدى) باشد، و هم چنين اگر پدر يا جد پدرى از ازدواج او با كسى كه هم كفو او است، با وجود تمام مقدمات و شرايط، ممانعت كنند، و او نيز تمايل به ازدواج دارد و ازدواج هم به مصلحت او باشد، با اجتماع تمام شرايط مىتواند ازدواج نمايد.
موارد فسخ عقد (1893) اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكى از اين هفت عيب را دارد، مىتواند عقد را به هم بزند:
1 - ديوانگى. 2 - بيمارى خوره. 3 - بيمارى برص. 4 - كورى.
5 - شل بودن، به طورى كه معلوم باشد. 6 - افضا شده باشد، يعنى مجراى بول و حيض يا مجراى حيض و غائط او يكى شده باشد، ولى اگر مجراى حيض و غائط او يكى شده باشد، به هم زدن عقد مشكل است و بايد احتياط شود.
7 - گوشت يا استخوان يا غدهاى در فرج او باشد، كه مانع نزديكى شود.
(1894) اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه است، يا آلت مردى ندارد، يا عنين است و نمى تواند نزديكى نمايد، يا بيضه هاى او را كشيده اند، مىتواند عقد را به هم بزند.
(1895) اگر مرد يا زن، به سبب يكى از عيوب كه در دو مسأله قبل گفته شد عقد را به هم بزند، از هم جدا مىشوند و طلاق لازم نيست.
(1896) اگر به علت آن كه مرد عنين است و نمى تواند نزديكى كند، زن عقد را