پيش وليد رفت، وليد خبر هلاك معاويه با آن حضرت بگفت واستمالت نامه يزيد بنمود وطلب بيعت كرد. آن حضرت فرمود: بيعت من پوشيده نتواند بود، طريق آن است كه توبه مسجد آيى وخطبه كنى ومردمان را از موت معاويه خبر دهى وطلب بيعت كنى تا در آن مسجد كه همه كس حاضر باشند من بيعت كنم. اين سخن فرمود وبرخاست. مروان حاضر بود گفت: امير او را بكش كه چون بيرون رفت، ديگر بيعت نخواهد كرد. آن حضرت التفات كرد وفرمود: اى پسر زرقأ! نه تو مرا توانى كشت ونه او ونه يزيد. وليد گفت: اى مروان! تو مى گويى كه من فرزند رسول الله را بكشم، جهت آنكه با فاسقى فاجر بيعت نمى كند. پس آن حضرت بيرون آمد و عبد الله زبير برادر خود را فرستاد نزد وليد وگفت: تو مرا ترساندى از بس كه متواتر رسولان مى فرستى ومرا طلب مى كنى، من فردا بيايم. وآن شب حضرت امام حسين عليه السلام با تمامى أهل بيت وجماعت وموالى واقوام از مدينه بيرون آمدند وعبد الله بن زبير نيز با توابع خود بيرون رفتند ومتوجه مكه شدند، چون آن حضرت از مدينه بيرون آمد اين آيه را خواند: (فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين).
چون آن حضرت با عبد الله بن زبير به مكه رسيدند، عبد الله بن عباس در مكه بود، نزد آن حضرت آمد وگفت: مصلحت آن است كه در مكه ساكن باشى واهل حجاز با تو موافقت كنند واگر يزيد لشكر فرستد اهل حجاز وقبا به من مدد كنند و دفع لشكر او بكنند. امام حسين عليه السلام فرمود: من از حضرت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود اين حرم را غوچى است كه حرمت حرم به واسطه او برود ومن نمى خواهم كه آن غوچ من باشم، وبه واسطه آنكه من اينجا ساكن شوم، يزيد لشكر فرستد وحرمت حرم باطل شود. عبد الله بن عباس گفت پس از اعتماد بر مردم كوفه مكن، در اثناى اين احوال مردم كوفه از امراى عرب وشيعه علي عليه السلام، كتابتها بدان حضرت نوشتند وآن حضرت طلب نمودند وگفتند: