كرده اند كه چون حضرت فاطمه را وقت تزويج رسيد، اكابر صحابه را او را خطبه مى كردند از حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم واو قبول نمى فرمود، و اصحاب با حضرت علي عليه السلام گفتند: تو خطبه كن شايد به تو دهد وراضى شود. آن حضرت فرمود: اكابر صحابه خطبه كردند وقبول نفرمود، بعد از آن به نزد آن حضرت رفت وگفت: السلام عليك يا رسول الله. آن حضرت فرمود: وعليك السلام. چه حاجت دارى؟ گفت آمده ام كه فاطمة را خطبه كنم، ودر روايتى است كه آن حضرت فرمود: آمده ام كه فاطمة را خطبه كنم. فرمود بلى. بعد از آن فاطمة را به صداق پانصد درهم بدان حضرت داد وتسليم او نمود.
المازجة للتبسم بالبكاء عند بشارة اللحوق بخير الآباء.
آن حضرت آميزنده است تبسم را به گريه، نزد بشارت رسيده به بهترين پدران.
وآن اشارت است بدانچه در حديث وارد شده كه فاطمة عليها السلام در مرض موت حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نزد آن حضرت آمد، آن حضرت فرمود: خوش آمد دختر من، بعد از آن فاطمة را بنشاند وبا او پوشيده سخنى گفت، [آن حضرت] بگريست. ديگر بار با او آهسته سخنى گفت، آن حضرت بخنديد.
چون برخاست بعضى سؤال كردند كه سبب گريه وخنده چه بود؟ فرمود: من سر پيغمبر را كشف نمى كنم، چون حضرت وفات نمود ديگر بار از او سؤال كردند.
فرمود: اكنون بگويم اول كرت كه با من پوشيده سخنى فرمود گفت: هر سال يكبار قرآن با من معارضه من كرد، امسال دو نوبت معارضه فرمود، گمان مى برم كه اجل من نزديك شده باشد پس تقواى خداى تعالى بجاى آور، صبر كن كه من خوش پيشروى از براى توام، چون فزع مرا بديد يكبار ديگر با من پوشيده سخن گفت و فرمود: اى فاطمة راضى نيستى كه سيده زنان اهل بهشت باشى، يا سيده زنان مؤمنان باشى، ودر روايتى آمده كه با من پوشيده فرمود كه در اين خستگى وفات مى فرمايم، من بگريستم، ديگر مرا خبر داد كه اول كسى كه از أهل بيت كه بدو ملحق