حبشى غلام امية بن خلف بود، اميه نيمروز او را در " بطحا " ى مكه مى خواباند و سنگى بزرگ بر سينه ى وى مى نهاد و مى گفت: چنين خواهى بود تا به محمد كافر و منكر شوى، و لات و عزى را پرستش كنى. اما بلال در چنين وضعى " أحدا أحدا " مى گفت و خدا را با يگانگى و وحدت مى ستود.
ابن هشام روايت كرده است كه مشركان نو مسلمانان را گرسنه و تشنه نگه مى داشتند و چندان مى زدند كه نمى توانستند، درست بنشينند ولى آنان مقاومت و پايدارى از خود نشان مى دادند.
موسم حج خطرى كه بزرگان و ثروتمندان قريش را بيش از هر خطر ديگرى تهديد مى كرد فرا رسيدن موسم حج بود زيرا در اين موسم، قبايل مختلف عرب براى أداى مراسم حج، به مكه مى آمدند در اين روزها پيامبر اسلام مى توانستند بانگ توحيد را به گوش همه ساكنان عربستان برسانند. آنان ميترسيدند كه شرارهء دعوت اسلامى از محيط مكه فراتر رود و پرچم اسلام در محيط بيشترى به اهتزاز درآيد، پس بايد هر چه زودتر دست به كار شوند و از نشر آن جلوگيرى كنند.
بر اساس همين احساس خطر بود كه وليد بن مغيره گروهى از قريش را نزد خود خواند و گفت اكنون كه ايام حج نزديك مى شود و عرب از هر سو به شما روى مى آورد، بايد دربارهء محمد (صلى الله عليه وآله) تصميم قاطع بگيريد و بگوييد اگر مردم در مورد او از شما پرسش كردند چه پاسخى خواهيد داد؟ گفتند: " هر چه تو گويى " گفت: " شما رأى خود را بگوييد " گفتند:
" ما مى گوييم كه او كاهن است " گفت: نه به خدا او كاهن نيست، ما كاهنان را ديده ايم و سخنان مسجع آنان را شنيده ايم. گفتند: " ما مى گوييم او ديوانه است " گفت: نه سخن او به ديوانگان نمى ماند، نه ديوى وى را وسوسه مى كند و نه اندام او بى اراده مىلرزد.
گفت: مى گوييم " شاعر " است. گفت: او شاعر نيست ما اقسام شعر را ديده و مىشناسيم سخن او به شعر نمى ماند.