عبد المطلب، تحت سرپرستى عموى خود ابوطالب از همه گونه رعايت و مراقبت برخوردار بود، باز هميشه از نياى بزرگ ياد مى كرد و مرگ او براى طايفه بنى هاشم ضربتى هولناك بود. واقدى مى گويد: هشت سال و هشت ماه و هشت روز از عمر رسول خدا سپرى شده بود كه عبد المطلب وفات يافت. (1) پس از مرگ عبد المطلب ابوطالب سرپرستى محمد را به عهده گرفت، او نيز همانند عبد المطلب او را دوست مى داشت و او را بر فرزندانش مقدم مى شمرد. نجابت و هوشيارى و پاك طينتى اين طفل، علاقه ى او را روز به روز بيشتر مىساخت.
سفر نخستين به ديار شام موقعى كه محمد دوازده سال داشت وابوطالب مى خواست جهت تجارت به شام سفر كند خيال نداشت محمد را همراه خويش ببرد زيرا از رنج سفر و زحمت صحرانوردى بر او، بيم داشت. اما محمد به همراهى وى اظهار تمايل و علاقه نمود و ترديد او را بر طرف ساخت. محمد تا " بصرى " كه محلى است در جنوب شام با قافله رفت.
ارباب تاريخ مى نويسند در اين سفر بود كه با راهبى به نام " بحيرا " برخورد كرد و راهب نشانههاى پيغمبرى را چنان كه در كتابهاى مسيحى ياد شده بود در او بديد و برخى از روايات بر آنند كه كسان محمد را نصيحت كرد كه او را به شام نبرند مبادا يهوديان او را به نشان پيغمبرى بشناسند و به او آزار رسانند! " فاطمه دختر اسد فاطمه دختر اسد، همسر ابوطالب و مادر طالب، جعفر و عقيل وعلى بيش از همه فرزندانش رسول خدا را پرورش داد و از رسول خدا روايت مى شود كه از بعد از وفات فاطمه، كه زنى مسلمان و بزرگوار بود گفت: " اليوم ماتت امى ": امروز مادرم وفات نمود و او را با پيراهن خويش دفن كرد و در لحد او خوابيد، و چون به او گفته شد: اى رسول خدا چرا براى فاطمه اين چنين سخت بى تاب گشته اى؟ گفت:
" إنها كانت أمى، اذ كانت لتجيع صبيانها وتشبعنى، وتشعبهم، وتدهننى و