قتل رسانند.
ابوطالب در پاسخ گفت: چه درخواست ستمكارانه اى! شما مى خواهيد فرزند خود را به من بسپاريد تا او را براى شما بپرورم و به جاى او فرزند مرا بگيريد و بكشيد؟ اين انصاف نيست برويد و هر چه مى خواهيد بكنيد، كه هرگز سخن شما پذيرفته نيست.
بزرگان قريش چون از اين راه هم سودى نجستند، راه ديگرى پيش گرفتند راهى كه نوعا مردم نادان هنگام درماندگى در برابر دليل منطقى خردمندان پى مى گيرند.
عادت جاهلانه اين است كه چون در پاسخ در مانند به سفاهت گرايند، دهن كجى مى كنند. دشنام مى دهند و آزار مى رسانند. قريش نيز به آزار پيامبر اسلام برخاستند و در اين راه تا آنجا كه توانستند پيش رفتند. ابولهب و زن او أم جميل، حكم بن عاص، عقبة بن ابى معيط... از جمله كسانى بودند كه بيش از ديگران محمد (صلى الله عليه وآله) را آزار مى رساندند.
پيامبر اسلام وقتى در بازار " عكاظ " مردم را به سوى خداى يكتا، فرا مى خواند ابولهب به دنبال او مى افتاد و مى گفت: مردم برادرزاده ى من دروغگو است از او بپرهيزيد. نيرنگ ديگرى كه به كار مى بردند اين بود كه آزار پيامبر اسلام را بيشتر به عهده ى غلامان و كودكان مى گذاشتند.
روزى پيامبر اسلام به نماز ايستاده بود. تنى چند از مشركان شكنبهى شترى پر از سرگين را به غلامى از غلامان خود دادند و چون پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به سجده رفت غلام آن شكنبه را بر پشت آن جناب نهاد و دوش و پشت وى را آلوده ساخت. محمد شكايت را پيش عموى خود ابوطالب برد ابوطالب شمشير خود را برداشت و جوانان بنى هاشم به دنبال او راه افتادند، چون نزد آن مردم نادان كه عامل چنين عمل زشت بودند رسيد، گفت:
هر كدام از شما سخن گويد گردنش را مى زنم سپس غلام خود را فرمود تا آن سرگينها را بر روى يك يك آنان ماليد ". (1)