ناقه صرصر روشى خوش تكى * كوه بپشت وى وكوهان يكى از اثر تندى آن خوش نشان * خاك برفتار چو ريگ روان گفتى از آن سان كه سبكتاز بود * همچو شتر مرغ بپرواز بود سالكي آزاده ز سامان رآه * سينه خود در بغلش نان رآه از خورش مائده روزگار * شعله صفت كرده قناعت بخار كف بلب آورده زمستى وهوش * بر صفت صوفي پشمينه پوش بيم وى از دوري منزل نبود * گرده شتر بود شتر دل نبود كرد نمايان جل رنگين بناز * همپو عروسي كه نمايد جهاز راند بسرعت شتر آن نوجوان * گشت چو نزديك بآن خوش مكان رفت سوى روضه نخستين چو باد * كرد طوافي ز سر اعتقاد پس بسر قافله بي شمار * بار فكن گشت چو ابر بهار مردم آن قافله را جابجا * داد سوى تربت حاتم صلا سفره اي از مائده ترتيب داد * جانب آن قافله برد وگشاد سفره اي از مائده آراسته * يافته دل هر چه درو خواسته سفره چو برداشته شد از ميان * عذر طلب كرد از يشان جوان قاعده مهر وكرم تازه كرد * رو بسوى صاحب جمازه كرد گفت: گلى از چمن حاتمم * همچو زبان بر سخن حاتمم دوش زانديشه چو خوابم ربود * شعله صفت گرم بچشمم نمود گفت كه: امشب ز قضا ناگهان * قافله اي گشت مرا ميهمان مقدم شان گرچه خوش آهنگ بود * وقت چو دست ودل من تنگ بود يك شتر اكنون ز همان كاروان * قرض گرفتم پى ترتيب خوان خيز كه هنگام خور وخواب نيست * در لحدم از غم اين خواب نيست مائده اى در خور احسان من * آنچه تو ديدى بسر خوان من
(٥٦٠)