فيض زكثرت شده ظاهر درو * جود وسخا گشته مجاور درو جانب آن روضه كسى در زمان * رفت كه پرسد خبرى زان مكان گفت باو شخصي ازآن سرزمين * مقبره حاتم طائيست اين روى ازين مژده سوى رآه كرد * قافله را زين سخن آگاه كرد بارگشودند در آن خوش مكان * بر در او حلقه شده كاروان بيهده گوئى زميان گروه * گفت كه: اي حاتم دريا شكوه قافله ما شده مهمان تو * چشم نهاده همه بر خوان تو زود پى مائده تدبير كن * قافله گرسنه را سير كن بود هنوز أين سخنش بر زبان * كز پى سر گريه كنان ساربان گفت: كه خورد آن شتر برق تاز * مهره بدل از فلك حقه باز اين سخنش كرد چه در گوش رآه * جست سراسيمه چو از سينه آه گفت ببريد سرش را زتن * تا كه شود مائده انجمن گفت كه: اي حاتم صاحب كرم * خواستم از جود تو فيضى برم طوف مزار تو مرا شوم شد * همت تو بر همه معلوم شد يافتم اكنون كه چه سان بوده است * جود تو از خوان كسان بوده است حيف زنى لاف كرم چون حباب * به كه ببخشى وگر از بجر آب او شده در طعنه زدن بي قرار * روح كرم پيشه ازو شر مسار گشته خوى افشان زخجالت براه * همچو تهيدست بر قرضخواه صبح كه اين ناقه گيتى نورد * از طرف دشت برانگيخت گرد صاحب جمازه پى كار خود * گشت فرومانده تر از بار خود بود سراسيمه كه از يك كنار * خاست غباري چو خط از روى يار اندكى آن گرد چو شد جلوه گر * ناقه سوارى شد ازو جلوه گر بار شتر اطعمه بيكران * ناقه ديگر برديفش روان
(٥٥٩)