همه را برانگيخت. هشام كه نقشه اش نقش بر آب شده بود، به شدت ناراحت شد و بى اختيار گفت: آفرين بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تيراندازان عرب و عجم هستى چگونه مىگفتى پير شده ام؟! آنگاه سر به پائين افكند و لحظهاى به فكر فرو رفت. سپس امام باقر (عليه السلام) و فرزند عاليقدرش را در جايگاه مخصوص، كنار خود جاى داد و فوق العاده تجليل و احترام نمود و رو به امام كرد گفت: قريش از پرتو وجود تو شايستهء سرورى عرب و عجم مى باشد، اين تيراندازى را چه كسى به تو ياد داده است؟ و در چه مدتى آن را فرا گرفته اى؟ حضرت فرمود: مى دانى كه اهل مدينه به اين كار عادت دارند من نيز در أيام جوانى مدتى به اين كار سرگرم بودم ولى بعد، آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى ناگزير آن را پذيرفتم. هشام گفت: آيا جعفر " حضرت صادق (عليه السلام) " نيز مانند تو در تيراندازى مهارت دارد امام فرمود: " ما خاندان امامت همه كمالات ظاهرى و باطنى را كه در آيهء " اكمال " (1) به آن ارشاد شده است از يكديگر به ارث مى بريم و هرگز زمين از چنين افرادى (حجت) خالى نمى ماند ". (2) مناظره با اسقف مسيحيان گرچه در دربار هشام، براى ابراز عظمت علمى پيشواى پنجم، زمينهء مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پيش از آنكه پيشواى پنجم، شهر دمشق را ترك گويد، فرصت بسيار مناسبى پيش آمد و امام براى بيدار ساختن افكار مردم و معرفى مقام علمى خود، به خوبى از آن استفاده نمود و افكار عمومى شام را منقلب ساخت بدين معنى كه چون هشام دستاويز مهمى براى جسارت بيشتر، به پيشگاه امام پنجم (عليه السلام)، در دست نداشت ناگزير با مراجعت امام پنجم (عليه السلام) به مدينه موافقت كرد. هنگامى كه امام (عليه السلام) همراه فرزند گرامى خود، از قصر خلافت خارج شد، در انتهاى ميدان مقابل قصر، با جمعيت انبوهى روبرو گرديدند كه همه نشسته بودند امام (عليه السلام) از وضع آنها و علت اجتماعشان جويا شد، گفتند اينها كشيشان و راهبان مسيحى هستند كه در مجمع بزرگ ساليانه خود گرد
(٩٤٧)