موسى هم زنده بود او را نمى رسيد جز آنكه از من پيروى نمايد).
نويسندهء كتاب به اين روايت و امثال آن، استدلال مى كند بر اينكه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) خيلى مايل نبود كه مسلمانان جز به قرآن، به كتابها يا احاديث توجه داشته باشند.
پاسخ ما پاسخ اجمالى ما از اين پندار ناروا وتوهمم غير صحيح و امثال آن اوهام، اين است كه به فرض قبول قطعيت سند، و اعتبار راويان اين روايت، باز اين حديث هرگز دلالتى بر هدف و منظور نويسنده ندارد. چون:
اولا: روايت نخست كه دربارهء ويران ساختن شالودههاى پيشين است، و در روايات ما " الإسلام يجب ما قبله " آمده است، در مورد اعمال و كارهاى گذشتهء غير مسلمانان وارد شده است، وفقهاى ما با استفاده از اين روايت، اصل و قاعدهاى را بنا نهاده اند كه يك فرد غير مسلمان پس از اسلام آوردن لازم نيست اعمال عبادى و مسؤوليتهاى الهى را كه بر مسلمانان واجب است، قضا نمايد و اسلام سابقهء پيشين او را قطع و يا به تعبير آن روايت، ويران مى سازد، نه آنكه اصول اعتقادى يا تعاليم ارزندهء ديگر اديان را قطع كند، چون " إن الدين عند الله الإسلام " و همهء اديان، اصول متحد و مشتركى را تبليغ و ترويج مى كنند.
ثانيا: روايت دوم، نوعى توجه دادن مسلمانان به تمسك بر قرآن متقن و محكم مى باشد كه دست تطاول و تحريف به آن نرسيده و هدف روايت آن است كه با وجود اين قرآن متقن و دست نخورده، و با وجود اين صحيفهء نور و روشنايى، چه انگيزه اى داريد كه به تورات منسوخ و تحريف يافته رو آوريد تا افكارتان مشوب و مضطرب شود و دچار انحراف عقيدتى گرديد، آنچنان كه از قسمت آخر روايت به روشنى استفاده مى شود، آنجا كه مى فرمايد: " آيا من صحيفهء نورانى نياورده ام؟ " يا با وجود اين همه آيات بين ات و حكمتها، وقصص و تواريخ عبرت آميز چه داعى داريد كه از تورات دست خورده راه و روش بياموزيد؟
در هر صورت اين روايت هيچگونى دلالتى بر نهى پيامبر عاليقدر اسلام (صلى الله عليه وآله) ندارد. به علاوه در فهم اسلام و تاريخ تمدن آن ضرورت دارد كه مفاهيم اسلام و حقايق قرآن، و