علاقه داشتند. وى مى نويسد:
" يزيد بن عبد الملك به والى مكه نوشت كه پسر ابولهب را كه از آوازخوانهاى معروف مكه بود، روانهء دمشق كند، هزار دينار جهت خرج راهى به او بدهد و هر نوع اسبى از اسبهاى تندرو را بخواهد جهت سوارى در اختيارش بگذارد.
وقتى اين شخص نزد يزيد آمد و آوازى خواند، يزيد فوق العاده خوشحال شد و گفت دوباره بخوان، او دوباره خواند يزيد به وجد و طرب آمد، گفت: اين آواز را از چه كسى آموخته اى؟
از پدرم، و او نيز از پدرش.
اگر از پدرت ابولهب جز اين، چيز ديگرى به ارث نمى بردى، باز كافى بود، زيرا پدرت ارث خوب و فراوانى براى تو گذاشته است!
امير! چه مى فرماييد؟ ابولهب كافر بود و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را اذيت مى كرد، حال شما او را تعريف مى كنيد؟
مى دانم چه مى گويى؟ ولى از كار او خوشم آمد كه چنين آوازه خوانى را به تو ياد داده است!!
آنگاه جايزهء فراوانى به پسر ابولهب داد و او را روانهء مكه نمود!! (1) كانون فساد يزيد در انديشه ى رفاه و آسايش مردم و تأمين عدالت اجتماعى نبود، وى در عياشى و معاشقه با زنان شهرهء شهر بود، در بين حرم سراى او دو كنيز بنامهاى " سلامه " و " حبابه " وجود داشت كه محبوب ترين زنان حرم سرا محسوب مى شدند، يزيد در عشق آنان، سر از پا نمى شناخت و نوعا اوقات خود را با آنان سپرى مى كرد و از مسائل جارى كشور به كلى بى خبر بود او در عشق اين دو كنيز چنان عقل و شعور خود را از دست داده بود كه تا مرز ديوانگى رسيده بود، روزى " حبابه " شعر عاشقانه اى را با آواز دلنشين خود خواند، يزيد از