آمده اند و طبق برنامه ى همه ساله منتظر اسقف بزرگ مى باشند تا مشكلات علمى خود را از او بپرسند. امام (عليه السلام) به ميان جمعيت تشريف برد و به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شركت فرمود. اين خبر فورا به هشام گزارش داده شد، هشام افرادى را مأمور كرد تا در انجمن مزبور شركت نموده از نزديك ناظر جريان امور باشند.
طولى نكشيد اسقف بزرگ كه فوق العاده پير و سالخورده بود، وارد شد و در ميان تجليل و احترام فراوان، به صدر مجلس هدايت شد، آنگاه نگاهى به جمعيت افكند، سيماى امام باقر (عليه السلام) توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام كرد و گفت:
از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟
امام باقر (عليه السلام): از مسلمانان.
از دانشمندان آنان هستيد يا از افراد نادان؟
از افراد نادان نيستم!
اول من سؤال كنم يا شما مى پرسيد؟
اگر مايليد شما سؤال كنيد.
به چه دليل شما مسلمانان ادعا مى كنيد كه اهل بهشت غذا مى خورند و مىآشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آيا براى اين موضوع، نمونه و نظير روشنى در اين جهان، وجود دارد؟
بله، نمونهء روشن آن در اين جهان جنين است كه در شكم مادر تغذيه مى كند ولى مدفوعى ندارد!
عجب پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟
من چنين نگفتم. بلكه گفتم از نادانان نيستم!
سؤال ديگرى دارم.
بفرمائيد.
به چه دليل عقيده داريد كه ميوه ها و نعمتهاى بهشتى كم نمى شود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى و هرگز كاهش پيدا نمى كنند؟ آيا نمونهء روشنى از