" جلال الدين سيوطى " مى گويد: " پدر و مادر وليد، در كودكى او را با هوسرانى و بى قيدى پرورش دادند، از اين رو، وى فاقد ادب و شايستگى انسانى بود ". (1) او تا آخر عمر نمى توانست قواعد دستور زبان عربى را صحيح به كار برد و هنگام گفتگو، از لحاظ اصول تكلم مرتكب اشتباهات فاحشى مى گشت.
او روزى در مجلس پدرش و در حضور عده اى، هنگام گفتگو با يك نفر عرب، جملهء بسيار ساده اى را غلط ادا كرد! پدرش او را مورد مؤاخذه قرار داد و گفت: " هر كس زبان مردم عرب را به خوبى نداند، نمى تواند بر آنان حكومت كند ". وليد به دنبال اين جريان، همراه عده اى از دانشمندان علم نحو، وارد اطاقى شد و در را به روى خود بست و مدت شش ماه تمام مشغول فرا گرفتن اين علم شد، ولى پس از اين مدت نيز، نادان تر از روز نخست بيرون آمد! (2) و شايد يكى از عوامل اينكه وى به گسترش علوم و فنون توجه نشان مى داد، محروميت خود او از دانش بود و مى خواست از اين رهگذر، نقطهء ضعف و عقدهء حقارت خود را جبران نمايد.
فرمانروايان ستمگر وليد همواره عناصر فاسد و جنايتكار را به عنوان امير و فرماندار و حاكم بر سرنوشت مسلمانان مسلط مى نمود و اين عده عرصه را بر مردم تنگ مى ساختند. يكى از فرمانداران او " حجاج بن يوسف ثقفى " فرد خون آشام وسفاك معروف بود كه از زمان عبد الملك مروان، يكى از مهرههاى اساسى دستگاه حكومت أموى به شمار مى رفت و پستهاى حساسى را اشغال مى نمود.
حجاج در زمان حكومت وليد، به استاندارى منطقهء عراق منصوب گرديد، وى كه ذاتا تشنهء خون انسان بود، به پاس خوش خدمتى هائى كه به حكومت أموى مى كرد، دستش تا مرفق، به خون مردم بى گناه رنگين بود و به پشت گرمى حكومت مركزى، كشتارها و