شنيدن آن، چنان به هيجان آمد كه خواست به پرواز درآيد!
كنيز گفت: امير! پرواز نكن ما هنوز به وجود تو احتياج داريم!
به خدا بايد پرواز كنم! پس امت را به كى مىسپارى؟
امت را به تو مى سپارم! و آنگاه خم شد و بوسه بر دستهاى حبابه زد! (1) يزيد به قدرى در عشق بازى وشرب و طرب افراط مى كرد كه سرانجام جان خود را هم در اين راه گذاشت زيرا روزى حبابه بيمار شد، يزيد در كنار بستر او نشست و چندين روز بيرون نيامد، سرانجام حبابه با آن بيمارى از دنيا رفت خليفه از فرط غم واندوه، چند شبانه و روز بر سر مردهء او نشست و او را دفن نكرد به حدى كه جسد او گنديده شد!، در اين هنگام بر اثر اعتراض جمعى از اطرافيان، ناگزير دست از جنازهء او كشيد و دستور داد آن را به خاك بسپارند.
يزيد از مرگ حبابه فوق العاده منقلب شد و از آن پس اوقات خود را با نديمهء او سپرى مى كرد و بوى حبابه را از او استشمام مى نمود! ولى اين كار هم سودى به حال او نبخشيد سرانجام در اندوه مرگ حبابه قالب تهى كرد و مسلمانان را راحت نمود. (2) جاى گفتن نيست كه زمامدارى كه اين همه در كام شهوترانى فرو رفته باشد و همه آرمانها و مقاصد او در زن و عشق و عياشى خلاصه شود، ارمغانى جز بدبختى و بيچارگى براى ملت خود نخواهد آورد به همين جهت چنان كه اشاره شد دوران زمامدارى يزيد پسر عبد الملك، دوران فوق العاده سياه و سختى بود و جان مردم از شدت فشار و مشكلات مختلف و فساد حكومت، به لب رسيده بود و مردم هر لحظه مرگ و نابودى او را آرزو مى كردند ولى با مرگ وى اوضاع چندان فرق نكرد زيرا پس از مرگ وى، برادرش هشام بر مسند حكومت تكيه زد كه در ستمگرى كمتر از او نبود.