اين نقشه، زيد را از مدينه به دمشق احضار نمود. هنگامى كه " زيد " وارد دمشق شد و براى گفتگو با هشام به قصر خلافت رفت، هشام ابتداء او را با سردى پذيرفت و براى اينكه به خيال خود موقعيت او را در افكار عمومى پائين بياورد، او را تحقير نمود و جاى نشستن نشان نداد، آنگاه گفت:
" يوسف بن عمرو ثقفى (استاندار عراق) به من گزارش داده است كه " خالد بن عبد الله قسرى " ششصد هزار درهم، پول به تو داده است، اينك بايد آن پول را تحويل بدهى.
خالد چيزى نزد من ندارد.
پس بايد پيش يوسف بن عمرو در عراق به روى تا او تو را با خالد روبرو كند.
مرا نزد فرد پستى از قبيلهء ثقيف نفرست كه به من اهانت كند.
چاره اى نيست، بايد به روى آنگاه گفت:
شنيده ام خود را شايستهء خلافت مى دانى و فكر خلافت را در سر مىپرورانى، در حالى كه كنيز زاده اى بيش نيستى و به كنيز زاده نمى رسد كه بر مسند خلافت تكيه بزند.
آيا خيال مى كنى موقعيت مادرم از ارزش من مىكاهد؟ مگر فراموش كرده اى كه " اسحاق " از زن آزاد به دنيا آمده بود، ولى مادر " اسمعيل " كنيزى بيش نبود با اين حال خداوند پيامبران بعدى را از نسل اسمعيل قرار داد و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نيز از نسل او است.
آنگاه به هشام نصيحت نمود و او را به تقوى و پرهيزكارى فرا خواند. هشام گفت:
آيا فردى مثل تو مرا به تقوا و پرهيزكارى دعوت مى كند؟
آرى، امر به معروف و نهى از منكر دو دستور بزرگ اسلام است و انجام آن، بر همه لازم است، هيچ كس نبايد به واسطهء كوچكى رتبه و بلندى مقام از اين وظيفه خوددارى كند و هيچكس نيز حق ندارد به بهانهء بزرگى مقام، از شنيدن آن امتناع ورزد.
هشام پس از گفتگوهاى تند، زيد را روانه ى عراق نمود وطى نامه اى به " يوسف بن عمرو " نوشت: وقتى زيد پيش تو آمد او را با خالد رو به رو كن و اجازه نده وى حتى يك ساعت در كوفه بماند زيرا او مردى شيرين زبان، خوش بيان، و سخنوراست و اگر در آنجا