من هم دستور مى دهم سكه هائى ضرب كنند كه مشتمل بر ناسزا بر پيغمبر اكرم بوده باشد و مى دانيد كه پول رايج كشورهاى اسلامى را جز در كشور من سكه نمى زنند.
با اين وصف، دوستانه از شما، مى خواهم كه هديهء مرا بپذيرى و دستور فرمائى كه طرازهاى پارچه ها به حال شما برگردد و اين خود بزرگترين هديه اى است كه به من مى دهى.
عبد الملك پس از خواندن نامه برآشفت و جهان براى او تيره و تار گرديد تا جائى كه رو به حضار نموده و گفت: فكر مى كنم اگر چنين پيش آمدى بكند من بدترين فرزندان اسلام باشم زيرا تا ابد خيانتى به پيغمبر اسلام نموده ام چون جمع كردن درهم و دينارى كه كليه معاملات و مبادلات بوسيلهء آن انجام مى گيرد كار سهل و آسانى نيست.
سپس عبد الملك بزرگان دربار و مشاورين خود را گرد آورد و با آنان به مشورت پرداخت و از آنان در اين خصوص چاره جويى خواست هيچ كدام نتوانستند نظريه اى درستى بدهند.
در آن ميان روح بن زنباع به عبد الملك گفت: يك نفر هست كه كاملا از عهدهء حل اين مشكل بر مى آيد اما افسوس كه تو عمدا او را از دست داده اى عبد الملك گفت آن شخص كيست گفت او محمد بن على بن حسين (عليه السلام) است.
عبد الملك روح بن نبغ را مجددا مورد خطاب قرار داد و گفت: آيا او مى تواند از عهده اين مهم برآيد؟ گفت: بلى امير، غير از او اين مشكل را كسى حل نمى نمايد.
عبد الملك گفت: استمداد از ايشان براى من بسيار ناگوار است با اين حال چاره اى جز اين نيست نامه اى به فرماندار خود در مدينه نوشت كه على بن الحسين (عليه السلام) را با كمال احترام به سوى شام روانه كن صد هزار درهم براى هزينه سفر و سيصد هزار درهم براى ساير مخارج او بپرداز و بدين گونه وسيله مسافرت و آسايش او و همسفرانش را فراهم آور.
و از آن طرف فرستادهء امپراطور روم را تا آمدن على بن الحسين (عليه السلام) نگاه داشت، وقتى على بن الحسين (عليه السلام) وارد شد عبد الملك جريان را به اطلاع ايشان رسانيد و با كمال بى صبرى از ايشان چاره جويى نمود.