از اين مقدمات نتيجه مىشود كه ناگزير مقنن بايد بشر باشد. و بديهى است كه بايد داراى امتياز و خصوصيتى باشد كه ديگران فاقد آن باشند تا آنكه مردم - بدانند كه مقنن واجد كمالى است كه خودشان فاقد آن مىباشند و اين امتياز و خصوصيت بوسيله معجزات تحقق پذيرد.
و نيازمندى بشر به چنين واسطه و سفير از نظر بقاء نوع بمراتب بيشتر از نيازمندى آنان به امورى است كه در بقاء نوع انسانى ضرورت ندارد از قبيل ابرو و مژگان و گود بودن قدمهاى انسان از داخل و جز اين از اعضائى كه بعضى براى زينت و بعضى براى آسان شدن كارها و حركات اعضا و جوارح است. ووجود سفير شايسته براى قانون گزارى ممكن و تأييدش به آيات و معجزات كه موجب اذعان بندگان به نبوت اوست نيز ممكن مىباشد و آفريدگارى كه منافع غير لازم را در آفرينش رعايت كرده چگونه ممكن است از اين منفعت اساسى و مهم كه براى بقاء نسل بشر ضرورت دارد خوددارى نمايد.
از تمام مقدمات بالا مطالب زير نتيجه مىشود:
1 - وجود پيمبر و سفير لازم است.
2 - سفير بايد انسان باشد.
3 - سفير بايد داراى مزيت و خصوصيتى باشد كه ديگران فاقد آن باشند و آن مزيت همان معجزات و خارق عادات است.
4 - لازم است كه آن سفير قونينى را براى مردم به اذن و وحى پروردگار تشريع كند و اصولى را به آنان بياموزد. و اولين اصلى كه تعليمش لازم است اينست كه خداوند را به ايشان بشناساند و به آنان بهفماند كه جهان را صانعى است يگانه و توانا و پيمبر بنده و فرستاده اوست و خداوند جهان واقف به آشكار و نهان است و بر بندگان اطاعت امرش لازم است و براى فرمانبران بهشت و براى سركشان آتش دوزخ آماده فرموده است تا مردم قوانين و احكام او را از جانب خدا بدانند و با حس انقياد و اطاعت تلقى كنند. و آنچه گفته شد تصريحا و تلويحا در روايت بيان شده است.
و جمله: سپس وجود چنين سفير يا اين آمر و ناهى و مدير جامعه بشر...)