" يونس بن يعقوب ": امام به من توجه فرموده گفت قبل از اينكه مناظره كند خود را محكوم ساخت سپس فرمود اى يونس چنانچه آشنا به فن كلام بودى با اين مرد مناظره مىكردى.
" يونس بن يعقوب " (1): بسيار متأسفم كه به علم كلام وارد نيستم. قربانت گردم من شنيده ام كه شما اصحاب را از علم كلام منع فرموده ايد و مىفرماييد واى بر اهل كلام مىگويند اين مطلب را قبول داريم و آن را قبول نداريم، مدعى مىتواند به اين موضوع تمسك جويد و به آن نمىتواند، و اين را مىفهميم و آن را نمىفهميم.
" امام ": آنچه گفتم در صورتى است كه به رأى ما پشت پا زده استبداد براى خود داشته باشد. بيرون رو هر كس از متكلمين را كه ديدى با خود بياور.
" يونس بن يعقوب: بيرون رفتم و " حمران بن اعين "، " مؤمن طاق "، " هشام بن سالم " را كه هر يك از متكلمين زبردست بودند وارد كردم. و نيز " قيس ماصر " را كه بعقيده من از آنان بهتر بود و علم كلام را در مكتب " على بن الحسين زين - العابدين " (ع) آموخته بود همراه آوردم. پس از آنكه در خيمه حضرت نشستيم، امام سر از خيمه بيرون كرد، ناگاه شتر سوارى كه به سرعت حركت مىكرد به نظر رسيد.
امام فرمود سوگند به خداى كعبه " هشام " مىآيد، ما گمان كرديم منظور امام هشامى است كه از فرزندان عقيل است و مورد علاقه شديد امام مىباشد. هنگاميكه وارد شد ديدم " هشام بن الحكم " است. با اينكه هشام در آن موقع جوانى نورس بود و حاضرين همه بزرگتر از او بودند امام به او احترام كرد و نزد خود براى او جا باز كرد