" هشام ": صاحب عصر، امير المؤمنين.
" هرون الرشيد " تمام سخنان هشام را مىشنيد سخن هشام به اينجا كه رسيد هرون به يحيى گفت: اعطانا والله من جراب النوره (1) واى بر تو اى جعفر (و جعفر بن يحيى هم با هرون پشت پرده نشسته بود) مقصود هشام كيست؟ جعفر گفت يا امير المؤمنين غير موسى بن جعفر (ع) منظورى ندارد. سپس هرون بنا كرد لب به دندان گزيدن و گفت: آيا با زندگى هشام سلطنت من يك ساعت باقى مىماند؟ به خدا سوگند زبان هشام بيشتر از صد هزار شمشير در دلهاى مردم تأثير دارد.
يحيى دانست كه موجبات هلاكت هشام فراهم شد، وارد پشت پرده شد.
هرون گفت: واى بر تو اى عياشى اين مرد كيست؟
يحيى گفت امير المؤمنين بيمناك نباشد شر او را دفع خواهيم كرد سپس بيرون آمده به هشام اشاره كرد. هشام متوجه خطر شده به بهانه قضاى حاجت از مجلس بيرون آمده خود را به فرزندان خويش رسانيد و آنان را امر به فرار و پنهان شدن كرد و خود بسوى كوفه فرار كرد و به خانه بشر نبال وارد شد (بشر نبال از روات و محدثين و اصحاب امام صادق بود) و داستان را براى او نقل كرد، پس از آن سخت بيمار شد، بشر گفت طبيب برايت بياورم، گفت: نه، من مىميرم (2) چون مردنش نزديك شد وصيت كرد به بشر و گفت: پس از آنكه از غسل و كفن من فراغت حاصل