شود، چه ما مكلف نيستيم به چيزى كه آن را ادراك نمىكنيم معتقد باشيم. و مراد ما هم از اينكه مىگوئيم اوهام از ادراكش عاجزند اين نيست كه به هيچ وجه معرفت و شناخت خدا ممكن نيست، بلكه مراد اينست كه هر چه بوسيله حواس محدود شود و در دستگاه ادراكى ما منعكس گردد مخلوق خواهد بود (يعنى ادراك چيزى به وهم مستلزم حصول حقيقت آن در واهمه نيست، بلكه هر موهومى كه حدودش به حواس ادراك شود، به عبارت ديگر حواس به حقيقت و حدود آن احاطه نمايد و در دستگاه ذهن شبح و مثال او حاضر شود، مخلوق است) و ما ناگزيريم كه صانع را طورى اثبات كنيم كه از دو جهت مذموم بيرون باشد:
1 - جهت اول، نفى و تعطيل كه عبارت از نيستى و ابطال صانع است.
2 - جهت دوم، تشبيه و همانند ساختن صانع به مخلوق است.
پس نظر به اينكه مصنوعات نيازمند بوجود صانع مىباشند، ناگزيريم وجودش را اثبات كنيم، و نظر به اينكه صانع مانند مصنوعات نيست، ناگزيريم كه خداوند را از صفات آنها از قبيل تركيب و تاليف و حدوث، و تحول از كوچكى به بزرگى، و از سياهى به سفيدى، و از نيرومندى به ناتوانى، و صفات ديگر كه نيازى بشرح آنها نيست منزه بدانيم.
" زنديق ": چون شما براى صانع، وجود اثبات كرديد، محدودش ساختيد.
" امام ": من محدودش نكردم بلكه اثباتش كردم، زيرا كه بين نفى و اثبات واسطه نيست (يعنى صرف اثبات هستى براى چيزى مستلزم محدود ساختنش نيست، زيرا كه ذهن قدرت دارد بدون آنكه به حقيقت چيزى احاطه كند او را بعنوان شيئى (چيز) تصور نموده و واقعيت غير محدود براى او اثبات نمايد و اين گونه اثبات تحديد نيست).
" زنديق ": اگر خدا محدود نيست، پس گفتار خدا " الرحمن على العرش استوى " (4 - طه) چه معنى دارد؟ (1).