اولا دستور امام دائر به ترك مناظره در ايام مهدى عباسى بوده و در زمان او " هشام " سكوت اختيار كرد و امتثال امر امام نمود و پس از مردن مهدى وزوال تقيه سكوت را شكست و اگر " هشام " معاند بود و مخالف دستور رفتار مىكرد در زمان مهدى هم سكوت نمىكرد.
ثانيا اساسا معلوم نيست كه امر به سكوت و ترك مناظره شامل هشام باشد ولو اينكه صورة براى رعايت مصلحت، امام قاصدى هم نزد هشام روانه كرده و امر به سكوت را به او هم ابلاغ كرده باشد، چه از پاسخ هشام به آن قاصد كه گفت (مثلى لا ينهى من الكلام) مانند من از سخن گفتن ممنوع نيست پيداست كه منع از مناظره مخصوص كسانى بوده كه در فن مناظره مهارت نداشتند، يا احاطه آنها به معارف و اصول حقائص به اندازه كافى نبوده و از مناظرات آنان مفاسدى توليد مىشده است.
و ظاهرا ارسال قاصد، و ابلاغ منع حتى نسبت به هشام براى اين بوده است كه ديگران در خود احساس حقارت ننموده دلخور نشوند، و در باطن، هشام اذن خصوصى داشته و اگر واقعا هشام از مناظره ممنوع بود، با آن اخلاصى كه هشام در كارهاى خود داشته (1)، وقرب و منزلتى كه نزد ائمه داشته، چگونه اقدام به مناظره مىكرد.
ثالثا مگر " موسى بن جعفر " (ع) شخص گمنامى بود، كه اطلاع هرون بوجود او، متوقف بر بيانات و سخنان هشام باشد، تا آنكه گفته شود هشام، با بيانات خود و اقامه برهان، بر امامت " موسى بن جعفر " (ع) سبب زندانى شدن و قتل آن بزرگوار گرديد. چنين نيست، بلكه سبب زندان و قتل آن بزرگوار باطنا حب رياست هرون بود، ووجود موسى بن جعفر (ع) را معارض اساس سلطنت خود مىديد. و ظاهرا سعايت " محمد بن اسمعيل بن جعفر " بوده است كه به مجرد رسيدن نزد هرون