هشام بن الحكم ، مدافع حريم ولايت (فارسي) - سيد أحمد صفائي - الصفحة ١٤٠
مانند حلول آتش در آهن تفتيده در وجودش حلول مىكند بطوريكه امتياز و مغايرتى بين او و خدا نمىماند و به كلى دويى از ميان برداشته مىشود. اين هنگام رواست كه بگويد من خدايم و او منست. در اين موقع امر و نهى و تكليف از وى برداشته مىشود و شگفتيهايى از او آشكار مىگردد كه از بشر معمولى نشايد. و گروهى از آنان گويند: كه واجب الوجود موجود مطلق و يكى بيش نيست و كثرتى در او وجود ندارد و كثرت در اضافات و تعيناتى است كه مانند سراب و خيال مىباشد زيرا كه همه در حقيقت يكى هستند و آن يكى در مظاهر مختلف مكرر جلوه مىكند و به ديدگان متكثر و متعدد ديده مىشود (1) و مأل اين عقيده به يكى از دو امر است:

(١) براى برسى عقايد صوفيه لازم است طالبين به كتابهاى آنان يا كتابهائى كه در بيان عقايد ايشان نگاشته شده از قبيل " زبدة الحقائق " - " مقصد اقصى " - " مبدأ ومعاد شيخ عزيز نسفى " - " شرح اشعة اللعمات جامى " - " جواهر الاسرار " - " مفتاح " - " منتخب الاسرار " - " لمحات جامى " كه شرح بر " لمعات فخر الدين عراقى " است - " طرب المجالس " كه از تأليفات سيد حسين بن ابو الحسن بن حيدر است.
" منتخب كيمياى سعادت محمد غزالى " - " رساله بيان اصطلاحات عرفا " از تأليفات " شاه نعمت الله ولى " - " شرح گلشن راز " - " فتوحات مكى " - " حديقة الشيعه مقدس اردبيلى " - " عين الحيوة " و " حق اليقين مجلسى " - " احقاق الحق علامه حلى " مراجعه فرمايند. و ما چند جمله از عبارت شيخ عزيز نسفى را براى خوانندگان نقل مىكنيم:
وى در صفحه 215 از كتاب " زبدة الحقائق " نسخه مطبوعه سال 1303 چنين گويد:
" اصل سوم در سخن اهل وحدت - بدان كه اهل وحدت مىگويند كه وجود يكى بيش نيست و آن وجود خداى تعالى و تقدس است و به غير وجود خدا وجود ديگرى نيست و امكان ندارد كه باشد ".
و در صفحه 216 گويد: " اى درويش وجود يكى بيش نيست و امكان ندارد كه باشد و اين يك وجود ظاهرى دارد و باطنى دارد و باطن اين يك نور است و اين نور است كه جان عالم است كه سر از دريچه بيرون كرده است. خود مىگويد و خود مىشنود و خود مىدهد و خود مىگيرد و خود اقرار مىكند و خود انكار مىكند. اى درويش به اين نور بايد رسيد ".
و در صفحه 219 مىگويد: " بدان كه اهل وحدت مىگويند اگر چه ذات هر دو عالم وحدت صرف است به هر صفت كه امكان دارد كه آن صفت به باشد و به هر صورت كه آن صورت باشد و آن صفت و آن صورت در مرتبه خود صفت و صورت كمال باشد موصوف و مصور است و اين كمال عظمت و كمال كبريائى وى است و اين ذات دائم در تجلى است. تجلى صفات مىكند و تجلى صور مىكند چنان كه دريا در تموج است اين ذات دائم در تجلى است چنان كه گفته‌اند.
هر نقش كه در تخته هستى پيداست * اين صورت آن كس است كان نقش نگاشت درياى كهن كه بر زند موجى نو * موجش خوانند و در حقيقت درياست و از اينجا گفته‌اند كه اين وجود هم قديم است و هم حادث، هم ظاهر است و هم باطن، هم غيب است هم شهادت، هم خالق است هم مخلوق، هم عالم است هم معلوم، هم مريد است هم مراد، هم قادر است هم مقدور، هم شاهد است هم مشهود، هم متكلم است هم مستمع، هم رازق است هم مرزوق، هم شاكر است هم مشكور، هم عابد است هم معبود، هم ساجد است هم مسجود، هم كاتب است هم مكتوب، هم مرسل است هم مرسل. و در جمله صفات چنين ميدان، از جهت آنكه هر صفتى كه در عالم است و هر فعلى كه در عالم است و هر اسمى كه در عالم است جمله صفات و افعال و اسامى اين وجودند.
(١٤٠)
الذهاب إلى صفحة: «« « ... 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 ... » »»
الفهرست