شود و همان وضعى كه در زمان امام رضا (عليه السلام) پيش آمده بود تكرار شود! به همين جهت نزد مأمون رفتند و اعتراض كردند و او را سوگند دادند كه از اين كار منصرف شود و گفتند:
"... تو آنچه در گذشته ى دور و نزديك، ميان ما و علويان واقع شده است، مى دانى و نيز مى دانى كه خلفاى پيش از تو، آنان را تبعيد و تحقير مى كردند، ما پيش از اين، از اينكه وليعهدى خود را به " رضا " واگذار كردى نگران بوديم، ولى خدا آن مشكل را بر طرف ساخت، اينك تو را به خدا! سوگند مى دهيم كه ما را دوباره اندوهگين مساز و از اين ازدواج صرف نظر كن، و دخترت را با يكى از عباسيان كه صلاحيت اين وصلت را داشته باشند همسر ساز ".
مأمون پاسخ داد: " آنچه ميان شما و علويان روى داده، باعث آن، شما بوديد و اگر به انصاف، نظر مى كرديد، آنان از شما سزاوار ترند، و آنچه خلفاى پيش از من، با علويان انجام دادند قطع رحم - بريدن از خويشاوند - بوده و من از اين كار به خدا پناه مى برم، و در مورد ولايتعهدى رضا " نيز پشيمان نيستم، من بودم كه از او تقاضا كردم خلافت را بپذيرد ولى او قبول نكرد، و تقدير الهى واقع شد. و در مورد ابو جعفر محمد بن على - امام جواد (عليه السلام) - بايد بگويم كه من، او را بدانجهت براى ازدواج با دخترم، انتخاب كردم كه با خردسالى در دانش و فضيلت، بر تمامى اهل فضل برترى دارد، و همين موجب شگفتى و تعجب است، و اميدوارم! اين موضوع هم چنان كه براى من روشن شده است براى همه نيز مردم روشن شود، تا بدانند كه نظر درست همان نظر من، او سزاوار همسرى دختر من، است ".
عباسيان گفتند: " هر چند اين نوجوان موجب شگفتى و تعجب تو شده، ولى هنوز كودك است و علم و دانشى نياموخته است، صبر كن تا ادب بياموزد و با علم دين، آشنا شود، آنگاه منظور خود را عملى ساز ".
مأمون گفت: واى بر شما! من اين جوان را بهتر از شما مى شناسم، او از خاندانى است كه علومشان، خدايى است و به آموختن نيازى ندارد، پدران او هميشه در علم دين و ادب