بلندى برسانيد تا به لشكر، رجال و نيروهايم بنگرم و حدود سلطه ى خود را مشاهده كنم، شبانگاه بود او را به محلى رساندند كه مشرف بر خيمه ها، افراد سپاه و تجهيزات لشكرى بود، هر نقطه اى آتش روشن كرده بودند، مأمون با صداى بلند گفت: " اى خدايى كه ملك او هميشگى است، به فردى كه قدرت او در حال زوال و گذرا است، رحم نما! سپس او را به خوابگاه خود، برگرداندند، معتصم، فردى را بالاى سر او قرار داد تا تلقين شهادت نمايد، هنگامى كه حال او وخيم تر شد، آن مرد صداى خود را به تلقين شهادت، بلند نمود تا مأمون هم بگويد. ابن ماسويه به او گفت: صداى خود را بلند نكن! مأمون در حالى است كه بين خدا ومانى تشخيص نمى دهد، مأمون، چشمان خود را باز كرد در حالى كه چشمان او از سرخى و تورم باد كرده بود، مى خواست بدينوسيله غضب و ناراحتى خود را به ابن ماسويه ابراز دارد ولى نمى توانست، در آن وقت مشاهده نمودند كه زير لب مى گويد: " يا من لايموت، إرحم من يموت! " همان لحظه جان داد و اين واقعه در روز پنجشنبه سيزده روز باقيمانده از رجب 218 ه. ق بود نعش او را به طرسوس حمل نمودند و در همان محل، دفن كردند. (1) 2. معتصم محمد فرزند هارون الرشيد، ملقب به " معتصم " پس از مرگ برادرش مأمون، به سال 218 (ماه شعبان) رشته ى كار را به دست گرفت و از مرز روم، منطقهء " بديدون " همان محلى كه مأمون، آنجا از دنيا رفت از مردم بيعت گرفت. حكومت او تا سال 227 ادامه يافت، (نه سال) و در آن سال از دنيا رفت. و در " جوسق سامرا " مدفون گرديد. او اتراك را روى كار آورد و چهار هزار نفر از آنان را وارد ارتش خود نمود و با لباسهاى مخصوصى آنان را از ديگران ممتاز مى ساخت، وعدهاى را از مصر و يمن و جمعى را از خراسان گرد آورد تا لشكر مرتبى ترتيب داد، به حدى كه بغداد گنجايش تحمل ارتش او را نداشت و ناچار به شهر سامراء انتقال اردو داد.
(١٤٣٩)