من است، فرمودند: اى اباصلت سينه ات تنگ شده است؟ عرض كردم: آرى به خدا سوگند.
فرمودند: برخيز. و دست بر زنجيرهاى من زد و قيدها باز شد و دست مرا گرفت و از زندان بيرون آوردند، نگهبانان مرا ديدند، اما به كرامت آن حضرت، ياراى سخن گفتن نداشتند، اما چون مرا بيرون آوردند فرمودند: " برو در امان خدا، بعد از اين، هرگز مأمون را نخواهى ديد و او نيز تو را نخواهد ديد " و همچنان شد كه امام فرموده بود. (1) 10. " زرقان " كه با " ابن ابى داود " (2) يكى از قضات دستگاه عباسى دوستى و صميميت داشت مى گويد: يك روز " ابن ابى داود " از مجلس معتصم بازگشت در حالى كه غمگين بود.
علت را جويا شدم گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم! پرسيدم:
چرا؟
گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر - امام جواد (عليه السلام) - در مجلس معتصم، بر سرم آمد!
گفتم: جريان چيست؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه - معتصم - خواست با اجراى حد الهى او را پاك سازد. خليفه همه ى فقها را گرد آورد و محمد بن على - امام جواد (عليه السلام) - را نيز فرا خواند، و از ما پرسيد:
دست دزد از كجا بايد قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
گفت: دليل آن چيست؟
گفتم: چون منظور از دست در آيه ى تيمم " فامسحوا بوجوهكم وايديكم (3) - صورت و دستهايتان را مسح كنيد "، تا مچ دست است.
گروهى از فقها در اين مطلب با من موافق بودند و مى گفتند دست دزد بايد از مچ قطع