نشستن ندادند، پيش رفتم و اسباب بازيها را نزد او نهادم، خشمگين به من نگاه كرد، و اسباب بازيها را به چپ وراست پرتاب نمود و فرمودند:
" خدا مرا براى بازى نيافريده است، مرا با بازى چه كار؟! " من اسباب بازيها را برداشتم و از آن بزرگوار طلب بخشش كردم، و او پذيرفت و مرا عفو كرد، و بيرون آمدم ". (1) پاره يى از اخبار غيبى و كرامات 1. پس از شهادت امام رضا (عليه السلام)، هشتاد نفر از دانشمندان وفقهاى بغداد و شهرهاى ديگر، براى انجام مراسم حج به مكه سفر كردند. در سر راه خويش به مدينه وارد شدند تا امام جواد (عليه السلام) را نيز ملاقات نمايند، و در خانه ى امام صادق (عليه السلام) كه خالى بود فرود آمدند...
.
امام (عليه السلام) كه خردسال بود، وارد مجلس آنان شد، شخصى به نام " موفق " او را به حاضران معرفى كرد، همه به احترام برخاستند و سلام كردند. آنگاه پرسشهايى عنوان شد كه امام به خوبى پاسخ داد و همگان، خوشحال شدند، و آن حضرت را ستودند، و دعا كردند....
يكتن از آنان به نام " اسحق " مى گويد: من نيز در نامه يى ده مسأله نوشتم تا از آن حضرت بپرسم، و با خود گفتم اگر آن بزرگوار به پرسشهاى من پاسخ داد از او تقاضا مى كنم كه دعا كند خداوند فرزندى را كه همسرم، حامله است پسر قرار دهد. مجلس به طول انجاميد، و پيوسته از آن گرامى مى پرسيدند و او پاسخ مى داد، برخاستم بروم تا روز بعد نامه ى خود را به آن حضرت بدهم، امام تا مرا ديد فرمود: " اى اسحق! خدا دعاى مرا مستجاب فرمود، نام فرزندت را " احمد " بگذار ".
گفتم: سپاس خداى را! بى ترديد اين همان حجت خداست.
اسحق به وطن خود بازگشت، و خداوند پسرى به او عنايت كرد و نام او را " احمد " نهاد ". (2)